سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و چون روز نهروان به کشتگان خوارج گذشت فرمود : ] بدا به حال شما ، آن که شما را فریفته گرداند زیانتان رساند . [ او را گفتند اى امیر مؤمنان که آنان را فریفت ؟ فرمود : ] شیطان گمراه کننده و نفس‏هاى به بدى فرمان دهنده ، آنان را فریفته آرزوها ساخت و راه را براى نافرمانى‏شان بپرداخت ، به پیروز کردن‏شان وعده کرد و به آتششان درآورد . [نهج البلاغه]

هندوستان ایران بعد از 160 پیچ /

ارسال‌کننده : رضا شاعری در : 98/7/28 8:50 صبح

باذن‌الله…
گشت‌وگذاری در شهر انار و زیتون…
ماشین را به دعوت و روی گشاده و مهربان دوستم علیرضا که هشت سالی است رفاقت داریم، زین کردم و به جاده قزوین و گیلان زدم تا روزی را در کنار خانواده مهربان، سفره دار و شریف عباسی در شهر طارم باشم.


می خواهم از جاده منجیل به سمت طارم‌ بپیچم، برای اطمینان خاطر بیشتر از مردی که صندوق خودرویش را باز کرده و چند دبه آبی رنگ بزرگ در آن قرار داده می پرسم: آقا! طارم از این جاده باید برویم؟
مرد تایید می کند و بلافاصله می پرسد؟ می خواهی زیتون بخری؟ از سوال ش گمانم به یقین تبدیل می شود که دبه های آبی صندوقش زیتون هایی است که به خلق الله می فروشد. دستی به نشانه رد سوال برای مرد تکان می دهم و راه می افتم.

 

هندوستان ایران

شیب جاده را طی می کنم و در کنار پل آهنی روی رودخانه منتظر می مانم تا خودروهایی که از سمت طارم به منجیل می آیند از پل عبور کنند. از روی پل آهنی که بر روی رودخانه بنا کرده اند با سرعت عبور می کنم و بچه ها هیجان زده از سر و صدای پل با شوق و ذوقی کودکانه می خندند…
جاده باریک تر می شود و سنگی و خاکی. در سمت چپ پشت فنس های پیاپی، رودخانه سفید رود که به سد منجیل می ریزد، رخ نمایی می کند. پرندگان بر بلندای آن بال می گشایند و پرواز می کنند. باد تند منجیل بر سد منجیل می وزد و بر روی آب موج های موزونی نقش می بندد که به سمت طارم در جریانند و خورشید در فراخنای آسمان بر رودخانه می تابد و انعکاس و تلالو نورش را بر روی جاده می تاباند.
طارم دره ای سرسبز با طبیعت شگفت انگیز در انتهای جاده ای زیبا با بیش از 160پیچ واقع شده  در منطقه ای که از قابلیت های فراوانی در زمینه گردشگری طبیعی برخودار است.
شهرستان طارم یکی از مناطق زیبا و دیدنی کشور است که به خاطر استعدادهای کشاورزی و دامپروری، حاصلخیزی اراضی و برخورداری از شرایط اقلیمی مناسب، به عنوان “هندوستان ایران” از آن یاد می شود.
اولین بار این عنوان را از علیرضا شنیده بودم که طارم به هندوستان ایران معروف است و الحق، نام درست و به جایی برای معرفی اش استخدام کرده اند.
جاده سرسبز، زیبا و پر از درخت های زیتون است. باد از سمت منجیل با قدرت می وزد و درختان تاب نیاورده و کمر خم کرده اند گویی که زلف هایشان را به سمت طارم شانه کشیده اند…
شهرستان طارم دارای قدمتی به اندازه تاریخ بشر است و آثار موجود در آن نظیر آتشکده‌ها و قلعه‌های موجود در آن گواه این حقیقت است در دوران قبل از اسلام اقوام مختلف ساکن آن بوده‌اند و به دلیل اینکه در مسیر جاده و کاروان‌های تجاری قرار نگرفته و از حوادث و اتفاقات تاریخی از جمله جنگ‌ها و نزاع‌ها به دور بوده است و به ندرت نامی از آن در تاریخ ذکر شده‌است. ناصر خسرو هم در سفرنامه خود از طارم عبور کرده‌است به انجیر طارم اشاره کرده و از آب و هوای آن به نیکی یاد کرده‌است.
از بخش گیلوان عبور می کنیم ابرهای سفید بر آسمان آبی هارمونی زیبایی با کوهها، رودها و سرسبزی درختان پر تراکم مسیر ایجاده کرده اند.  تابلوهایی بزرگ در ورودی شهرستان، طارم را اینگونه معرفی کردند: «به بزرگترین باغشهر و پایتخت زیتون کشور خوش آمدید.»
جاده سراسر کوهستانی است، کشاورزان محصولات شان را بر سر راه گذاشته اند پیاز و سیر و زیتون، تابلوهایی نیز بر شهر نقش بسته که خبر از وجود سوئیت های کارگری می دهد.
 سرسبزی، وجود باغات فراوان و محصولات گونه گون همگی حکایت از آن دارد که صاحبان باغات طارم برای وجین محصول نیازمند نیروی کار بیشتری هستند و در این شهر سرسبز در این ایام از جای جای گیلان و زنجان با موجی از مهاجر مواجه می شود. شنیده ام در فصل چیدن محصولات کشاورزی قریب به 25000 کارگر فصلی به طارم مهاجرت می کنند و این اتفاق برای این خطه از سرزمین حائز اهمیت است. حضور کارگران هم مثبتاتی دارد و هم چالش هایی را سبب می شود.
این حجم مهاجر در کنار همکاری به خاطر عدم تدبیر مسئولین شهری و دولتی مشکلاتی را برای شهروندان ایجاد می کند؛ از کمبود سهیمه آرد برای خرید و تهیه نان بگیر تا اجاره خانه و…
نزدیک شهر می شویم، تقریبا در مقابل هر خانه یک درخت زیتون رخ نمایی می کند. به این فکر می کنم هیچ میوه و درختی در جهان به اندازه زیتون کوهی از اسطوره و تاریخ 3500 ساله را پشت سر ندارد و این نماد صلح و سلامت چهره این شهر را پوشانده است.
تا اینجا چند باری علیرضا تماس گرفته و احوالم را در مسیر طول مسیر جویا شده… از گیلوان که به تازگی بخش شده گذر می کنیم به آب‌بَر مرکز شهرستان طارم می رسیم. شهری با بلواری ساده و آب وهوایی دلچسب به دور از هیاهوی پایتخت؛

 

طارم

دقایقی بعد به علیرضا می رسم که سالهاست با محبت و مهربانی به من در عالم رفاقت لطف داشته، جوانی ساده، بی آلایش و مهربان و خوش رو، جوانی که سالهاست در شهرشان حجره کوچکی برای کسب رزق حلال از معامله در حوزه املاک تا خرید و فروش ملزومات خودرو دارد.
دقایقی بعد همسر علیرضا با باران دخترک 3ساله شان به استقبال مان می آیند. زنی خوشرو که نامش صاحبه است، از راهرو وارد حیاط خانه می شویم و خُنکای حضور درختان انار، به، ازگیل، نارنج و زیتون مشامم را می نوازد. حیاطی پر نشاط و سر سبز که اغلب پایتخت نشینان برای داشتن و زیستن در آن شاید آرزویی دور داشته باشند.
کدبانوی خانه تندتند برای من و همسرم وسیله می آورد با شربت و چای و… پذیرایی می کند. هم سن و سال خودمان است و جوان، اما عاقله زنی است و اهل مبادی آداب.
بعد از احوالپرسی و خوش و بش به علیرضا می گویم چه خوش همسفری برای زندگی انتخاب کرده ای. در جواب خاطره روز عقدشان را برایم نقل می کند. گفت: روز عقدمان قرآن باز کردیم و نام همسرم که صاحبه است و به معنای همسفر آمد… و این نشانه ای می شود برای این دو زوج جوان که راه را درست آمده اند.
توفیق یار نبود تا برای مراسم وصلت و سرورشان به طارم بروم. اما حالا بعد چند سال دیدار میسر شده و از این باب بسیار خرسندم.
شب، پدر و مادر علیرضا به جمع ما می پیوندند، حاج مالک پدر علیرضا معلم بوده و گرم و خوش محضر به گفت وگو با ما می نشیند، و مادر علیرضا که حجب و حیایی در طراز زن ایران عزیز دارد نیز…
البته که از خاندان علیرضا دوست دیگری دارم که جوان مومن و کارآزموده ای است و سخت گرفتار و دچارش هستم؛ وام دار نگاه، منش و شخصیت او که در این نشست یاد او هم سبز بود.
از احوالات مردمان این دیار شنیدم و پیشینه و تاریخچه اش از زیتون های بی شمار و خاک حاصلخیزش و…
برای من که به مردم نگاری و مردم شناسی علاقه مندم این مباحث جذاب است؛ که اگر فرصتی باشد دوست می دارم پای صحبت مردمان جای جای ایران عزیز بنشینم و بنگارم و ثبت کنم و…
صدحیف که توفیق کار در این حوزه را ندارم. پیش از ظهر به اتفاق هم از کنار روستای هزار رود که زادگاه آب و اجدادی علیرضاست می گذریم و با طی کردن مسیری در حدود 20 کیلومتر و گذر از پلی که بر رود?قزل اوزن?به روستای تاریخی گردشگری ?شیت? می رسیم. اهالی دیار طارم مردمانی بلند همت اند و زمین هایی که منابع طبیعی در اختیارشان قرار داده را در سال های گذشته با کاشت نهال زیتون آباد کرده اند. پوشش سبز و انبوه درختان در حاشیه جاده چشم نوازی می کند.
قِزل به زبان آذری به معنای سرخ و قرمز است. و اوزن هم احتمالا به معنای رودخانه طولانی و شکوهمند…
اهالی آن را اُوزَن تلفظ می کنند. به نظر می آید اوزن به معنای بزرگ طولانی و شکوهمند باشد. اما در منابع نوشته اند که کلمه اوز در ترکی قدیم به معنی آب فراوان یا رود به کار می‌رفته‌ است.
بنابر توضیحات فوق کلمه قزل اوزن به معنی رودخانه بزرگ و شکوهمند است.
در زبان ترکی صفت بر موصوف مقدم است و هرگاه هر یک از صفت‌های آغ، قرا، گوی و قزل با اسماء عام و عادی به کار روند رنگ آن اسم را بیان می‌کند؛ ولی هرگاه هر یک از صفت‌های مذکور مفهوم اسم عام را تغییر داده و از آن اسم خاص و اعلام درک شود آن گاه صفت مزبور به معانی بزرگ، عظیم، ارزشمند، شکوهمند، نیرومند، شریف، مقدس و پر شمار بوده و اسم مزبور را متمایز می کند.
القصه اینکه از کنار رود گذشتیم و در خصوص انتخاب نام رود و مفهومش گپ زدیم که این رود از بزرگترین رودهای ایران است و از کردستان سرچشمه می گیرد.
بعد از گشت و گذار در روستای?شیت? و پیش از غروب آفتاب به آب‌بَر برگشتیم. آخرین نماز شکسته سفر را در خانه علیرضا خواندیم. وقت رفتن مادر علیرضا سوغات طارم برایمان کنار گذاشته البته قدری نیست و حسابی و پر و پیمان است! و بسیار محبت و لطف ایشان به ما زیاد است.
وقت خداحافظی است و پایان سفر یک روزه ما به طارم؛ خانواده علیرضا عباسی برای بدرقه آمده اند.
ما می رویم، اما دلمان برای این همه خلوص در محبت، نجابت و سادگی و بی آلایشی تنگ می شود.
علیرضا، جوان ساده و بی آلایشی است. به قول خودم که روستا زاده هستم، همین قدر باصفاست و دهاتی وار برخورد می کند. همسرم می گفت اگر یک لشگر هم به خانه شان بیایند همین قدر گشاده رو و مهربان به استقبال می آید. بزرگیِ او به سادگیِ اوست..
به جاده می زنم و روانه جاده منجیل می شوم و در مسیر پایتخت، تاریخ این کهن مرزوبوم را مرور و برای او و خانواده اش که ساده دل و صاحب‌دل اند آرزوی سلامتی می کنم.
رضا شاعری




کلمات کلیدی :

قالب وبلاگ | قالب
گالری عکس
دریافت همین آهنگ

قالب وبلاگ