سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و جابر پسر عبد اللّه انصارى را فرمود : ] جابر دنیا به چهار چیز برپاست : دانایى که دانش خود را به کار برد ، و نادانى که از آموختن سرباز نزند و بخشنده‏اى که در بخشش خود بخل نکند ، و درویشى که آخرت خویش را به دنیاى خود نفروشد . پس اگر دانشمند دانش خود را تباه سازد نادان به آموختن نپردازد ، و اگر توانگر در بخشش خویش بخل ورزد درویش آخرتش را به دنیا در بازد . جابر آن که نعمت خدا بر او بسیار بود نیاز مردمان بدو بسیار بود . پس هر که در آن نعمتها براى خدا کار کند خدا نعمتها را براى وى پایدار کند . و آن که آن را چنانکه واجب است به مصرف نرساند ، نعمت او را ببرد و نیست گرداند . [نهج البلاغه]

حرکت صراط مسئولیت

ارسال‌کننده : رضا شاعری در : 90/12/22 9:11 عصر

حرکت: 

اذان می گویند... اذن می خواهد... 

سن اش نمی رسید. پدر ومادرش هم راضی  نبودند...رفقایش راهی شده بودند..نَفس اش کم آورده بود.. دلش می تپید در این شهر... اما باید می رفت ...بالاخره ثبت نام اش کردند ..در پایگاه مسجد...

  

اذان می گویند...اذن می خواهد.... 

سن اش می رسد... نه پدرومادرش راضی اند و نه رفقایش راهی ... نَفَس،کم آورده است..اما باید برود...دلش پوسید در این شهر...بالاخره ثبت نامش می کنند...در پایگاه دانشگاه..


 

 

*صراط:

اذان می گویند...اذن می گیرد..

همه جمع بودند..دیگردلش آرام گرفت...هر کسی می آمد..یا باید می ماند یا برمی گشت.ماند.نه پلاک داشت ونه سربند..باید می رفت دنبالشان..قربةالی الله..در اروند وضو گرفت..در شلمچه نماز خواند..یا شاید هم نه!..نمازش را همان جا در کربلا خواند و وضویش را اروند.

 

اذان می گویند..اذن می گیرد..

همه جمع اند..دیگر دلش آرام گرفت..هرکسی می آید،نمی تواند برگردد...نه پلاک دارد ونه سربند..باید برود دنبالشان.. باید بفهمد این دعوای دانشجوی سهمیه ای برای چیست؟!..باید آخر برای آن همکلاسی اش که فرزند شهید است، همه چیز را تعریف کند..تا این بار سرش را پایین نیاندازد در مقابل استاد وهمکلاسی هایش:"آری،پدرم شهید است "


 

*مسئولیت:

اذان میگویند...اذن می دهند...

هرکسی می آمد. یا باید می ماند یا بر می گشت."دل"اش ماند.."من"اش رفت.."استخوان ها"یش برگشت..

رسیده بود به همه چیزش..هم سربندش را پیدا کرده بود و هم پلاک اش را..

همه جمع بودند..همه رفقا

 

اذان می گویند..اذن می دهند...

هرکسی می آمد. یا باید می ماند یا بر می گشت.. "دل"اش ماند، "سربند" اش را آورد، "پلاک" اش برگشت..

 برگشت ..هم "منطقه "را با خود آورد و هم گوش وچشم اش را..

گوش وچشم را آورد تا از دلی که آنجا جا مانده،تبعیت کنند..

حالا دیگر چشمش می بیند...هم این منطقه را وهم آن منطقه را. 

دیگر گوشش می شنود..هم صداهای پرهیاهوی شهر را وهم صدای منطقه را

هم صدای خس خس سینه آن جانباز را..و هم صدای "این عمار" آن فرمانده را...

 




کلمات کلیدی :

نقره میزنن به عشق مولا

ارسال‌کننده : رضا شاعری در : 90/12/22 8:58 عصر

غروب  است..

نقاره خوانان دارند نقاره می زنند..

و شیپور زنان، شیپور..

انگار که می گویند

"صدای ما را از مرکز جهانی رافت و رحمت رضوی می شنوید"..

همه حرم برگشته اند

و نگاه شان به آن بالاست..


 

غروب است؛

غروبِ جمعه...

نه کسی برگشته است

و نه کسی به آن بالا نگاه می کند..

نه نقاره ای است که بخواند

و نه شیپوری..

و نه ندای "انا بقیة الله فی أرضه"..


 

 می شود روزی نقاره خوانان برای "او" هم نقاره زنند؟

 

 

 




کلمات کلیدی :

سفرهی عید بی تو

ارسال‌کننده : رضا شاعری در : 90/12/22 8:52 عصر

سلام

وخدا حافظ

سفره ی عید را بی تومیخواهم چه کار؟؟؟؟؟؟

 

2

کاش در آن سبدی که سیب از درخت چیدی و آوردی

این چنین عطر دست هایت را جا نمی گذاشتی

نگاه کن !

هنوز سالهاست این جا

اتاق آبی کودکی ام

عطر دست های تو را دارد

 

3رضا




کلمات کلیدی :

و خدایی که فراموشش کردم .. . ظلمت نفسی

ارسال‌کننده : رضا شاعری در : 90/12/22 8:47 عصر

امروز برف آمد

هوا سرد

خیابان 16آذر

یک بار دیگر قدم زدن

یک تجربه ی دیگر در خیابان دوست داشتنی من

تنها قدم میزنم

اما

دست هایم که یخ می کنند،
سرم که سنگین می شود،
چشم هایم که تار می بینند،
از تاریکی که می ترسم،
قلبم که از تنهایی فشرده می شود،

زیاد به مرگ فکر می کنم...

به تنهایی شب اول قبر..
به روزهایی که رفتند،
به کارهایی که نکردم،
به خدایی که فراموشش کردم..

این روزها زیاد به مرگ فکر می کنم..

دلم می خواست عنوان این پست، تمام دعای کمیل رو می نوشتم.




کلمات کلیدی :

تاب تاب تاب بازی

ارسال‌کننده : رضا شاعری در : 90/12/22 8:44 عصر

ت ا ب، ت اب

اب باسی

تو دا منو ننداسی

خدا منو ننداسی

تاب ،تاب، تاب بازی

خدا منو بندازی . .  .

پی نوشت:

1تاب تاب تاب بازی

به زبان کودکان . .

پ ن 2: من دیوانه ی کلام کودکانه ام . .

 




کلمات کلیدی :

عاقبت بخیری . .. رب صغیرم

ارسال‌کننده : رضا شاعری در : 90/12/22 8:41 عصر

عاقبت به خیری نوشته هایم

دعای توست مادرم

عنایت به من

به گوشه ی چشم تایید توست پدرم

چقدر من از رب صغیرم

غافل بودم ..




کلمات کلیدی :

بهشت هم بروی میسوزی

ارسال‌کننده : رضا شاعری در : 90/12/22 8:39 عصر

[جهنم که باشی بهشت هم ببرندت

باز هم میسوزی

 




کلمات کلیدی :

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
قالب وبلاگ | قالب
گالری عکس
دریافت همین آهنگ

قالب وبلاگ