پيام
+
سايه اي بود و پناهي بود و نيست
شانه ام را تکيه گاهي بود و نيست
سخت دلتنگم ، کسي چون من مباد
سوگ ، حتي قسمت دشمن مباد
گفتنش تلخ است و ديدن تلخ تر
" هست " ناگه " نيست" گردد در نظر
باورم شد ، اين من ناباورم
روي دوش خويش او را مي برم!
مي برم او را که آورده مرا
پاس ايامي که پرورده مرا
مي برم در خاک مدفونش کنم
زندگي رسم خوشاينديست
93/6/25
چلچراغ شهادت
از حساب خويش بيرونش کنم
راست ميگويم جز اين منظور نيست
چشم شاعر از حواشي دور نيست
مثل من ده ها تن ديگر به راه
جامه هاشان مثل دل هاشان سياه
منتظر تا بارشان خالي شود
نوبت نشخوار و نقالي شود
هر يکي همصحبتي پيدا کند
صحبت از هر جا به جز اينجا کند
گفتنش تلخ است و ديدن تلخ تر
خوش به حالت ، خوش به حالت اي پدر
سعيد عبدلي
@};-
دختر و پسراي ايروني
*خانه بي سقف مارا آسماني بود ونيست، بين ما وزندگاني ريسماني بود ونيست، دوستي ها محکم وديدار ها پيوسته بود، پاي ديوار جدايي نردباني بود ونيست*
چلچراغ شهادت
آري