سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شگفت است از رشگ بران که غافلند از تندرستى مردمان . [نهج البلاغه]

مصاحبه مادر شهید شاعری

ارسال‌کننده : رضا شاعری در : 90/5/26 7:15 عصر



سید معصومه سادات پرپنچی متولد
1322
، اصالتا اهل تاکستان که حدود 52
سال است در تهران و در همین محله ساکن است.


پیرزن خوش برخورد و محلی که همسایهها با نام سید خانم، خوب ‏آشنایند.
این روزها بعد از فراغ و از دست دادن همسر و سه پسرش (شهید جواد شاعری، مرحومین علی
و محمد شاعری) و سر و سامان گرفتن بقیه فرزندان، به تنهایی در خانه قدیمی
اش سکونت
دارد.‏ اهل تماشای تلویزیون و به قول خودش همدم همیشگی
اش در خانه و اگر رمقی در پاهایش ‏باشد نماز را هم در مسجد می‏خواند و با
خاطرات فرزندانش روزگار می‏گذارند.


او صحبت‏ها‏یش را از جواد شروع
می‏کند:‏ "جواد خیلی خونگرم و اجتماعی بود‏،‏ از همان کودکی در مساجد فعال
بود‏،‏ با مزاح همیشگی‏‏اش‏ می‏گوید:‏ جواد تا کوچک بود در مسجد و مراسمات بود‏،‏
بزرگ هم که شد باز هم مسجد و بسیج و جبهه‏،‏ کی می‏دیدمش که خاطره بگم ؟"


یکی از بارزترین اخلاقیات شهید
شاعری تو دوره نوجوانی


سید خانم حرفهایش را این طور ادامه
می‏دهد: "هرجا خونه همسایه‏ای، کسی، کاری، چیزی بود دریغ نمی‏کرد.‏ حتما یه
سری اونجا می‏زد، یه کمکی می‏کرد.‏ الان خیلی از قدیمی‏های محله اگر بخوان یادی
کنند یا خاطره‏ای بگن، میگن: خدابیامرز فلان جا کمک کرد تو اون صف‏ها‏ی طولانی دهه
50 و 60 . . ."


سید خانم میگه: "جواد از وقتی
جبهه رفت دیگه هیچ وقت‏،‏ زیر سرش بالش و زیر انداز نمی‏انداخت‏،‏ هرچه اصرار
می‏کردم کمتر جواب می‏گرفتم‏،‏ آخر گفت:‏ مادر جان، تو جبهه رزمنده‏ها‏ جای خواب
مناسب ندارند؛ این حداقل کاریه که من می‏تونم انجام بدم . . ."


روز تشییع جنازه


وقتی رفتیم پزشکی قانونی، قرار شد
یا مادر یا خواهر شهید همراه با یک روحانی جنازه رو تحویل بگیرن. رفتم تو‏،‏ زیارت
فرزندم.‏ همراه پسر عموم‏(آقا سید کریم)‏ سید خیلی گریه کرد.‏ جنازه رو که دیدم
سینه‏‏اش‏ رو بوسیدم‏،‏ و شهادتش رو تبریک گفتم‏،‏ انگار خدا نیروی عجیبی بهم داده
بود‏،‏ حتی ذره‏ای گریه نکردم . . .


 خاطره‏ای از حاج آقا امامی‏


سالگرد جواد بود‏،‏ مجلس یادبودی
داشتیم و طبق رسم اهالی محل که تقریبا هرجا خطابه‏ای بود و مجلسی، از حاج آقا
امامی ‏دعوت می‏کردند.‏ زمستان بود و هوا سرد و برفی و پیرمرد با کهولت سنی که
داشت خودش را رساند به منزل ما(شهید شاعری)‏،‏ رو کرد به من و گفت:‏ سید خانم هوا
سرد بود و پام هم درد می‏کرد‏،‏ به محمدرضا گفتم من رو هر طوری هست ببر، چون جواد
خیلی به گردن ما حق داشت‏،‏ به من آموزش اسلحه شناسی داد‏،‏ مسئول آموزش نظامی ‏بود به خاطر همین هم در بین دوستاش بهش
می‏گفتند:‏ جواد چریک . . .


یه خاطره از علی:‏ پیروی از ولایت
در نوجوانی


علی با وجود اینکه سن و سال
کمی‏داشت اما خیلی اهل مطالعه‏‏ بود‏،‏ یادم می‏یاد یه زمانی خیلی باب بود به خلفای
راشدین لعن بفرستیم‏،‏ یک روز رو به من کرد و گفت:‏ مادر جان! امام گفتند که اتحاد
مسلمین حفظ بشه‏،‏ الان تکلیف ما حفظ وحدت و یکپارچگی است.‏


سال 1388 دیدار شهردار منطقه 17 با
خانواده


رضا شاعری چهارمین پسر سید خانم در
مورد دیدار شهردار منطقه با مادرش میگه: "خرداد 88 شهردار منطقه 17 جناب آقای
بابایی و همکارانشان به منزل ما آمدند.‏ آقای بابایی پس از دیدن عکس جواد و دو
برادر دیگرم، از مادرم پرسید:‏ حاج خانم سخت نیست 3 تا جوون از دست دادی؟ مخصوصا
آقا جواد که تو منطقه شهید شده؟


مادرم نگاهی کرد و گفت:‏ سخته؟!! چی
بگم! از علی اکبر جدم که بیشتر نبود.‏..."


خاطره ای از روز تشییع جنازه


سید خانم از روز تشییع جنازه
این‏طور یاد می‏کنه: "وقتی جنازه جواد رو داخل قبر می‏گذاشتن آقا سید طاهر‏،‏
پدربزرگ جواد، بالای سر قبر همچنان که داشت زیر لب ذکری می‏گفت،‏ یکی از اقوام ازش
پرسید:‏ آقا سید چه حسی داری؟ پیرمرد رو کرد به قبله و گفت:‏ خدارو شاکرم که در
نزد جدم رو سفیدم‏،‏ (( ولا تحسبن الذین قتلوا فی انفاسهم.‏...))"


سخن پایانی


خدارو شکر می‏کنم که فرزندانم در راه اهل بیت و مسجد قدم
برداشتند‏،‏ از جواد که تو جبهه شهید شد و علی و محمد که رهرو او بودند.‏

برگرفته از نشریه صحیفه ابرار






کلمات کلیدی :

قالب وبلاگ | قالب
گالری عکس
دریافت همین آهنگ

قالب وبلاگ