سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مقصود فرمانبرداری از خدا و شناخت امام است . [امام صادق علیه السلام می فرماید]

یک خاطره . . . .

ارسال‌کننده : رضا شاعری در : 90/8/10 8:56 عصر

به نام خدا

 

فکر کردم بهتر است یکی از خا طرات چند سال قبل را بنویسم تا شاید بتوانم دردم را با چند نفر دیگر قسمت کنم

 

دخترک آرام و آهسته گریه می کرد ومینالید صورتش سرخ بود دست هایش را

روی صورتش گذاشت تا آن ها را پنهان کند اما افسوس غصه های او بزرگ تر از این حرف ها بود که پنهان بماند.

من با دیدن این اشک ها چگونه می توانم تا آخر عمرم بخندم؟یا «خوشبخت» باشم.

 

دل آدم ها به هم راه دارد وراه دل من هنوز باز است

 

دخترک هنوز هم گریه میکرد نتوانسته بود تمرین ها را حل کند معلم فقط گفت کم کار ! تنبل! اما نگفت که تو زیر بار سنگین زندگی ات چه کشیدی آن لحظه که همه چیزت را وهمه کست را در یک تصادف از دست دادی چه حسی داشتی ؟

 

همیشه همین طور است.

 

صدای استاد بلند شد : بی عقل خنگ.بعد رویش را کرد به سمت یکی از بچه های

ترو تمیز کلاس کرد وگفت:

دختر گلم تو حتما می توانی حل کنی او هم خودش را با سرعت به پای تخته رساند البته مواظب بود که یک وقت تنش به تن دختر روستایی نخوردشاید بوی بز بگیرد.

گچ را از دست حنا کرده ی دختر روستایی گرفت وبا سرعت تمرین ها را حل کرد

چه کسی از او پرسید هفته ای چند معلم خصوصی عوض می کند؟

 

فکر می کنم سرما خورده بود شاید دیشب سونای خانه شان به قدر کافی گرم نبوده!

 

دیگر تحمل دیدن این صحنه ها را ندارم در یک کلاس این همه تفاوت امیدوارم

همکلاسی خوبم روزی بتوا ند این ها را بخواند


تا فکر نکند در آن کلاس ودر آن روز ها کسی متوجه رنجش نشد.

 




کلمات کلیدی :

قالب وبلاگ | قالب
گالری عکس
دریافت همین آهنگ

قالب وبلاگ