بچه که بودم پدرم . . .. فکرش را نکرده بود . . .
بچه که بودم پدرم
تمام محله یمان را خطی کشیده بود که آنطرفش
یا دزدها می آمدند و آدم را می بردند
یا آدم خودش گم میشد
بیچاره پدرم فکرش را نکرده بود
فردا که بزرگ شوم
و پایم را آن طرف خط ها بگذارم
یک نفر می آید
دلم را می دزد
ومن دنبال دل
گم شده ام
گم میشوم . ..
کلمات کلیدی :