سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه برای جز نزدیکانش گشاده رویی کند، حکیم نیست . [امام علی علیه السلام]

با یه شکلات شروع شد . . .

ارسال‌کننده : رضا شاعری در : 90/7/23 2:25 عصر

 

این نوشته یا این صدا شاید برا خیلی ها آشنا باشه خیلی زیبا بود زمستان سال 1386 که گوش دادم اولین بار

با یه شکلات شروع شد...

من یه شکلات گذاشتم توی دستش..اونم یه شکلات گذاشت توی دستم.
.من بچه بودم...اونم بچه بود
.سرمو بالا کردم ..سرشو بالا کرد

دید که منو میشناسه.خندیدم. گفت: دوستیم؟
...گفتم: دوست ِدوست.

گفت: تا کجا؟
!گفتم: دوستی که تا نداره
!گفت :تا مرگ
!!!خندیدم و گفتم: من که گفتم تا نداره
!!!!گفت: باشه! تا پس از مرگ
!گفتم: نه! نه! نه! تا نداره
گفت: قبول! تا اونجاییکه همه دوباره زنده میشن..یعنی تا زندگی بعد از مرگ باز هم با هم دوستیم..تا بهشت..تا جهنم..تا هر جا که باشه.من و تو با هم دوستیم

خندیدم . گفتم: تو براش تا هر کجا که دلت میخواد یه تا بذار! اصلا یه تا بکش از سر این دنیا تا اون دنیا! اما من اصلا براش تا نمیذارم!
نگام کرد..نگاش کردم. باور نمیکرد..
میدونستم... اون میخواست حتما دوستیمون تا داشته باشه. دوستی بدون تا رو نمیفهمید

.گفت :بیا برای دوستیمون یه نشونه بذاریم
.گفتم: باشه. تو بذار
گفت: شکلات! هر بار که همدیگر رو می بینیم یه شکلات مال تو ..یکی مال من! باشه؟
!گفتم: باشه
هر بار یه شکلات میذاشتم توی دستش اونم یه شکلات توی دست من. باز همدیگه رو نگاه میکردیم..یعنی که دوستیم! دوست ِدوست.

من تندی شکلاتم رو باز میکردم و میذاشتم توی دهنم و تند تند میمکیدم.
میگفت شکمو! تو دوست شکموی منی! و شکلاتش رو میذاشت توی یه صندوقچه کوچولوی قشنگ.
میگفتم بخورش! میگفت تموم میشه!میخوام تموم نشه! میخوام برای همیشه بمونه.
صندوقش پر از شکلات شده بود و هیچ کدومش رو نمیخورد.من همش رو خورده بودم. گفتم اگه یه روز شکلاتهاتو مورچه ها بخورن یا کرمها..اون وقت چی کار میکنی؟ گفت مواظبشون هستم. میگفت میخوام نگهشون دارم تا موقعیکه دوست هستیم...و من شکلاتمو میذاشتم توی دهنم و میگفتم نه! نه! نه! تا نه!! دوستی که تا نداره!

یه سال..دو سال..چهار سال..هفت سال...ده سال..بیست سال...شده که گذشته.
اون بزرگ شده و منم بزرگ شدم. من همه ی شکلاتهامو خوردم.اون همه ی شکلاتهاشو نگه داشته.
اومده امشب تا خداحافظی کنه. میخواد بره.. بره اون دور دورا...میگه میرم اما زود برمیگردم! من که میدونم ..میره و برنمیگرده...
یادش رفت شکلات به من بده. من که یادم نرفت. یه شکلات گذاشتم کف دستش گفتم این برای خوردن..یه شکلاتم گذاشتم کف اون دستش گفتم اینم آخرین شکلات برای صندوق کوچولوت! یادش رفته بود که صندوقی داره برای شکلاتهاش! هر دو تا رو خورد! خندیدم..
میدونستم دوستی من تا نداره...
میدونستم دوستی اون تا داره.. مثل همیشه!
خوب شد همه ی شکلاتهام رو خورده ام ...اما اون هیچکدومش رو نخورده..

حالا موندم که با یه صندوق پر از شکلات نخورده چیکار میکنه؟؟؟

.




کلمات کلیدی :

قالب وبلاگ | قالب
گالری عکس
دریافت همین آهنگ

قالب وبلاگ