سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از گریختن نعمتها بترسید که هر گریخته‏اى باز نخواهد گردید . [نهج البلاغه]

حضرت سخاوت، سلطان رأفت، بگو کاشی کبودهای حرمت به وسعت یک جفت دل،

ارسال‌کننده : رضا شاعری در : 93/2/31 8:53 صبح

روزگار بر چرخ همهمه‌ی اهلش می گذرد و تنگ کرده است نفس هایی که اذن خرج شدن ندارند الاّ برای عشق… که این زرق زمان و برق غصه اش را به دست خاک باید سپرد و قصه باید کوتاه کرد به حرمت دل و دلدادگی اش.
و از تمام مشقت که بگذریم، سلام بر بخشندگی دستانت. سلام بر دریای بی‌کران نگاهت… سلام بر تو ای موسای سرزمین مهر، سلام بر تو ای حضرت آسمان. کجاست صحن و سرای بهشتی که در برابر آستانت به آستانش فخر بفروشم؟ که من عازم کوی توام سلطان‌م!
دخیل دستانم به گوشه‌ی ردایت حضرت ِ جان. به آغوشم بکش که پر شوم از نفس. جایم بده بر گوشه‌ی نگاهت که تهی شوم از فرسودگی جان و جان بگیرم از رد چشم‌هایت. رخصت ببار بر ناتوانی قدم هایم که طی الارض کند تمام حجم حریمت را… جان به فدای فیروزه‌ای های سرایت. دل به تپش ساز نقاره‌خانه‌ات خوش کرده‌ام. وعده داده‌ام به پیاله‌ی خالی دستانم که سیرابشان کنم از سقاخانه‌ی رأفتت. سپرده‌ام به جاری چشم هایم که با هر نفس چلچراغ روضه‌ی منوره‌ات سلامت دهند و بر قرب دلدادگی تو سجده‌ی شکر گذارند…
حضرت سخاوت، سلطان رأفت، بگو کاشی کبودهای حرمت به وسعت یک جفت دل، آغوش باز کنند، که طوفان شوق دیدارت به بزم اشک و عاشقی نزدیک است…



کلمات کلیدی :

قالب وبلاگ | قالب
گالری عکس
دریافت همین آهنگ

قالب وبلاگ