سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بارالها ! قلبم را از محبّت نسبت به خودت، ترس از خودت، تصدیق و ایمان به خودت، هراس ازخودت و شوق به خودت، لبریز ساز، ای صاحب جلال وکرامت! [ـ امام صادق علیه السلام]

از اروند

ارسال‌کننده : رضا شاعری در : 91/1/5 9:36 عصر

آب آورده بودش کنار ساحل. تازه جان داده بود. مرد نزدیک شد، می‌ترسید.

چاقو را نزدیک برد، شکمش را درید. از سر کنجکاوی، که شاید مرواریدی خورده باشد.

چند بار ضربه زد، شکمش پاره شد. چاقو را برد داخل، گوشت‌های شکم کوسه را می‌برید و کنار می‌زد که سر چاقو گیر کرد به یک زنجیر. اطرافش را برید. زنجیر نبود، پلاک بود.




کلمات کلیدی :

کهنه پا خورده

ارسال‌کننده : رضا شاعری در : 91/1/4 8:1 عصر

روزهای کهنه می‌خواهم
کهنه پا خورده
با تو ...




کلمات کلیدی :

جان سخت وترس عراقی ها

ارسال‌کننده : رضا شاعری در : 91/1/3 11:52 صبح

داشت با پنبه ، مغزش را تمیز می کرد تا چرک نکند.
کار هر روزش بود.
از وقتی تیر خلاص به سرش زده بودندوخلاص نشده بود.
آنهم نه 1 تیر ،5 تیر!
با یک چشم،یک گوش، فک نصف شده وسری که مغز آن
هویدا بود.
عراقی ها از ترس او را از این اردوگاه به آن اردوگاه می بردند.




کلمات کلیدی :

اندرز چلچراغ

ارسال‌کننده : رضا شاعری در : 91/1/3 11:49 صبح

شمع تولدت را هیچوقت،خودت خاموش نکن!
چون ،فقط آ نکه شمع وجودت را روشن کرده،
می داند
کی، کجا وچه وقت ،
خاموش می شوی!




کلمات کلیدی :

وخدا خواست وممولای آسمانی آفریده شد

ارسال‌کننده : رضا شاعری در : 91/1/3 11:48 صبح

وخدا خواست، عشق را بیافریند.
و خدا خواست،مهررا بیافریند.
وخدا خواست، شجاعت را بیافریند.
و خدا خواست، صبر را بیافریند.


وخدا خواست عدالت را بیافریند

وخدا خواست رسم برادری را بیاموزد

وخدا خواست.....
و علی آفریده شد




کلمات کلیدی :

کاظمیه

ارسال‌کننده : رضا شاعری در : 91/1/3 11:46 صبح

او را از شهرش به شهرمان آوردیم.
او را به زندان انداختیم.
پایش را به زنجیر کشیدیم.
به او زهر دادیم!
تا بماند پیشمان.اما رفت...
او می خواست پیش همه باشد.




کلمات کلیدی :

سارا و باربی داستان کوتاه

ارسال‌کننده : رضا شاعری در : 91/1/3 11:39 صبح

خواهرم گیر داده بود که" من عروسک سارا میخوام"و برهمه مسجل شده بود که برای این ته تغاری 5 ساله ،این عروسک خریده خواهدشد.
به هر حال به یک هفته نکشید که پای عروسک سارا به خانه ما باز شد.
تب کنجکاویم بالا گرفته بود که خواهرم بین عروسکهای باربی و سارا کدام را ترجیح داده، برای همین یواشکی سرکی به داخل اتاقش کشیدم.
دیدم درحالیکه باربی دستش هست میگوید:" سارا، زمین ها را دستمال بکش ،بعد ظرفا رو بشور."!!




کلمات کلیدی :

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
قالب وبلاگ | قالب
گالری عکس
دریافت همین آهنگ

قالب وبلاگ