سفارش تبلیغ
صبا ویژن
« أَوْ لَـمَسْتُمُ النِّسَآءَ ؛ یا زنان را لمس کردید»پرسیدم . فرمود : «مقصود، همبستر شدن است ؛ لیکن خداوند، عفیف است و عفّت را دوست دارد . لذا آن گونه که شما نام می برید، نام نبرده است» . [حلبی - از امام صادق علیه السلام درباره [مقصود] سخن خداوندـ عزّوجلّ ـ]

چلچراغ شهادت در کیهان بچه ها

ارسال‌کننده : رضا شاعری در : 93/9/25 12:23 عصر

بسمه الله تعالی

سلام بر شما دوستان  هم وبلاگی های گرامی

چند وقتی بود که تعدادی داستان کوتاه در زمینه دفاع مقدس نوشته بودم. که داخل دفترچه یادداشت قدیمی ام مثل دیگر نوشته ها به صندوقچه یادگاری ها پیوسته بود.

در سال گذشته که  به طور جدی کتابهای داستان و شعر کودک را در دستور چاپ انتشارات قرار دادیم.

توفیقی شد که خیلی از دوستان قدیمی و فعال در این زمینه را هم ببینم و از نظرات کارشناسی شان در باره متن هایی که نوشته بودم استفاده کنم.

و با کمی اصلاح یکی از داستان ها را به دوست و برادر ارجمندم جناب فلاح پور سردبیر کیهان بچه ها جهت چاپ در مجله تحویل دادم. که به لطف خدا و محبت دوستان پس از بررسی در مجله به چاپ رسید

چند وقتی ست برای جمع کردن داستان های قدیمی و نوشتن داستان های جدیدتر همت گماشته ام..

 

                                       آرام تر از همیشه                  

 

                                 آرام تر از همیشه رضا شاعری       

 

 

امیدوارم که توفیقی داشته ام و چند داستان دیگر با متن قوی و قابل قبول بنویسم. داستانی که بتواند نظر مخاطبان این حوزه را به خود جلب کند.

پایدار باشید..




کلمات کلیدی :

سوهان

ارسال‌کننده : رضا شاعری در : 93/9/24 3:6 عصر

آش ولاش ، پرتابش کردند داخل اردوگاه.
با شتاب، به استقبالش رفتیم، جای سالمی در بدن نداشت.
گفتم:" چی کارِت کردن؟ نامردا!"
گفت:"آخر، عاقبت همکاری با عراقیها، اینه؟"
اکبر متحیرانه گفت:"چی؟ همکاری؟ چی گفتی؟"
رضا، نیشخندی زد وگفت:"آره!
آدرس مراکز صنعتی ایران را بهشان گفتم."
حیدر با بی صبری گفت:" نمی فهمم، بیشتر توضیح بده."
رضا گفت:"
گفتند که اگر نشانیِ مراکز صنعتی رابگویم،آزادم می کنن.
من هم گفتم ؛
صنعت سوهان سازی در قم وگز سازی در اصفهان."
صدای دلنشین خنده ، فضای غم بار ِ اردوگاه را فراگرفت.




کلمات کلیدی :

تازه به دوران رسیده

ارسال‌کننده : رضا شاعری در : 93/9/23 3:30 عصر

آری
این روزها رییس جمهور منتخب
عده ای را تازه به دوران رسیده خطاب می کند ...
سوال من از آقای روحانی این است که
آن روزی که تازه یک طلبه ی جوان بودی
و رییس پدافند هوایی ایران شدی
شما آن روزها تازه به دوران رسیده نبودی؟؟
شما که در آن روزها 32یا 33سال بیشتر نداشتی
در دوره شما هم کسانی بودند که سال ها در زندان های ساواک مورد شکنجه قرار گرفتند و شما نسبت به آن ها جوان بودید!
آیا کسی شما را با این عنوان خطاب کرد؟!
همیشه در همه ی اعصار تاریخ عده ای تازه به دوران رسیده بوده اند

عده ای جنگ ندیده بودند، عباس بن علی هم در صدر اسلام نبود و در جنگ احد و خیبر حضور نداشت

اما رشادت و امثال  او بود که اسلام را از پل فتنه های دوران خود عبور داد و به دست ما رساند...


شما در ادامه سخنرانی تان گفتید: شما با عده ای طرف هستید که از "ابتدای انقلاب" حضور داشته اند
آیا همین که افرادی در برهه ای از تاریخ با بزرگانی هم نشین بوده اند دلیلی ست بر موجه بودنشان ؟

با این حساب همه ی کسانی که با پیامبر هم دوره بوده اند و در صدر اسلام حضور داشته اند

شرف و اعتبارشان از بقیه مردمان تاریخ بیشتر است!

اما می بینیم که پیر جماران گفت : مردم ما از یاران پیامبر (ص) در صدر اسلام بهتر و بالاترند.

آقای رییس جمهور
من پیشنهاد می کنم معنای تازه به دوران رسیده را
در فرهنگ عمید و دهخدا جستجو کنید
"فقط این را می دانم  این روزها ما به قدرت نرسیده ایم"
یاعلی

پی نوشت: فرهنگ عمید و دهخدا :کسی که تازه به ثروت یا مقامی رسیده و مغرور شده باشد.




کلمات کلیدی :

محمد رضا اصلانی

ارسال‌کننده : رضا شاعری در : 93/9/15 5:37 عصر

 

 

نوشتن درباره استاد محمدرضا اصلانی کار چندان ساده ای نیست.

و قطعا باید بزرگان دیگری درباره ایشان بنویسند . اما خب برحسب اینکه بنده به ایشان علاقه ای پیدا کردم مطلبی را درباره ایشان یادداشت کردم

امید که مقبول افتد


هر چند خیلی وقت نیست که از زمان آشنایی ام با ایشان می گذرد.

اما شیفته ی نوع برخورد و منش رفتاری و اخلاق اجتماعی اش شده ام.

از این بابت باید درباره یک پیرمرد مهربان صحبت کرد که در دل "جوان" است و سرزنده و سرشار از ذوق که همین امر باعث شده که در حوزه داستان کودکان فعالیت کند.

و کتاب های فاخر و خوبی را برای کودکان و نوجوانان متولد کند.

یک "معلم به تمام معنا" که در قامت یک مرد 62 ساله نهفته است.

جناب اصلانی یک استاد مسلط  و یک مرد آکادمیک در حرفه تخصصی اش وکالت و قضاوت است.

و از طرفی در حوزه ادبیات داستانی حرف های زیادی برای گفتن دارد.

گفتم معلم چون ظاهرا در بین دوستان و همکارانش استادی نکرده است . حتی با همین تعارف "بهنجار" استاد بودن هم مشکل دارد.

این را وقتی متوجه شدم که بعد از اینکه متن معرفی شان را در سایت نشر کتاب ابرار دیدند، به من گفت کلمه استاد برای بزرگان است...

اگر امکان دارد این عنوان را پاک کنید..

 

                محمدرضا اصلانی

ادامه مطلب...


کلمات کلیدی :

خاطره از اولین عکاسی ای که رفتم

ارسال‌کننده : رضا شاعری در : 93/9/15 4:17 عصر

   4ساله بودم عاشق عکس، دوست داشتم یه دوربین عکاسی داشته باشم...

پدرم برایم یک دوربین از این اسباب بازی ها گرفته بود. که دلم خوش باشد.

از آن دوربین های شکاری هم دوست داشتم. منتظر بودم که کمد جادویی بابا برا انجام کارهای شخصیش باز بشود...

می رفتم و با کلی التماس بند دوربین رو چند لحظه ای می انداختم گردنم و توی اتاق 20 متری با  دوربین حرفه ای خوش بودم...

بعدها همان دوربین را پدر برای مخارج بیمارستان برادرم فروخت..

همیشه اولین ها توی زندگی آدم ها ماندگارتر هستند. می خواهد تلخ باشد یا شیرین

مدت ها بود پدرم قول داده بود که برویم عکاسی و یک عکس یادگاری بیاندازد برایم. چند روز پیاپی بود که منتظر بودم .

و تا صدای  ماشین بابا می اومد. به طرفه العینی کنار ماشین حاضر بودم تا برویم امامزاده حسن وعکس بیاندازیم.

البته هر روز اتفاقی می افتاد و نمی شد برویم.

تا اینکه روز موعود فرا رسید و بالاخره رفتیم.

 

                                           رضا شاعری

دم درب ورودی داشتم با ذوق وشوق دوربین های عکاسی را نظاره می کردم. و عکس های داخل ویترین را..

چند لحظه بعد آماده شده بودم برای انداختن عکس. از همان دوربین قدیمی ها که عکاس یک تکه پارچه می انداخت روی سرش.

چنان نور قوی ای زد که چشمان برق برق می زد. رنگ لباسم را بنفش می دیدم. J

فکر می کردم همین الان عکس را تحویل می دهد. اما غافل از اینکه باید یک هفته منتظر باشم

سناریوی جدید آغاز شد و من هر روز وقتی صدای ماشین پدر می آمد دم در منتظر بودم تا برویم و عکس را بگیریم...

خاطره اولین عکس رسمی زندگی ام..آن گیر دادن هایم.. آن چند روزی که پدرم پیگیر عکس بود... برای ماندگار شد...

روزی که بابا رفت عکس را بگیرد تا برگردد خانه . غلو نباشد بیش از 10 بار رفتم تا دم در... دفعه ی آخر دیدم عکس را از داخل پاکت در آورده  و آماده کرده و از دور نشانم داد. لبخندی زد... خوشحال بودم...از همان خوشحالی های کودکانه... دستان پدر را محکم گرفتم و راهی خانه شدیم...

 

 

http://upload7.ir/viewer.php?file=53786874452932838370.jpg




کلمات کلیدی :

روستای حسن آباد سادات (قزوین)

ارسال‌کننده : رضا شاعری در : 93/9/15 1:48 عصر

 

  این عکس ها متعلق به روستای حسن آباد سادات از توابع استان قزوین می باشد.

بنده علاقه خاصی به این محل دارم. روستایی سر سبز و خوش آب و هوا؛ غالب اهالی و اقوام این روستا از سادات جلیل القدر حسینی هستند.

و نسب شان به حضرت امام زین العابدین (ع) می رسد.

 

                                حسن آباد سادات

 

                             حسن آباد سادات  

 

                            روستای حسن آباد سادات

 

 

ادامه مطلب...


کلمات کلیدی :

آقا سید مسیح پرپنچی

ارسال‌کننده : رضا شاعری در : 93/9/11 3:22 عصر

 

              پرپنچی




کلمات کلیدی :

   1   2      >
قالب وبلاگ | قالب
گالری عکس
دریافت همین آهنگ

قالب وبلاگ