مسافر کربلا
اول
چشم باز میکنی و میبینی مشغولی
بستنِ چمدانی برای سفر به حرم ارباب
دوم
همسرم صدا میکند: دیر شد! چه کار میکنی؟؟
من اما دست خودم نیست.
دانه دانه لباسهایم را توی دست میگیرم
- با این لباس چند گناه کردهام؟
مچالهشان میکنم و توی کمد پرتاب...
لباس بعدی و لباس های بعدی...
حالا دیگر کمد پر شده و چمدان هنوز خالی ست...
چه کار کنم؟
چکار میتوانم کنم؟
سر درون کیف میبرم و باران...
دوم
همیشه در حرم سلطان طوس به آینده ای فکر می کردم که مقابل گنبد باصفای ابوالفضل العباس(ع)
پیشانی بر زمین داغ کربلا گذاشته ام
اللهم لک الحمد حمد الشاکرین...
می رفتم توی صحن گوهرشاد می نشستم روبروی گنبد طلایی اش
و زیر لب می خواندم اذن دخول حرم تو، یا ابالفضله(ع)
دست عطا و کرم تو، یا ابالفضله(ع)
سوم
کودکی هایم
دوست داشتم زنجیر بودم،
زنجیرِ کاسههایِ آویزانِ سقاخانه،
چه با وفا بوسه میدادند،
لبهای زائرین رضا را
آخ گفتم آب و یاد تشنگی اباعبدالله جگرم را سوزاند
و کربلا که هنوز قسمتم نشده...
کربلا را باید به خون فهمید
لحظه لحظهاش را باید به آدم بفهمانند
تمام دعایم در حرم امام الرئوف
ولا جعله الله آخر العهد منی لزیارت الحسین...
ان شاءالله روز دوشنبه عازم حرم با صفای امیرمومنان(ع) هستیم. در همین جا از همه دوستان ارجمندم حلالیت می طلبم.
کلمات کلیدی :