مثلا نبود پدرت
مثلا خدا نکند هیچ وقت اینطوری بفهمی...
بعضی چیزها
به هیچ دردت هم که نخورند
باز به آنها نیاز داری
و این نیاز را وقتی می فهمی که
نیستند!
مثلا پدرت
مثلا برادرهایت
کلمات کلیدی :
مثلا خدا نکند هیچ وقت اینطوری بفهمی...
بعضی چیزها
به هیچ دردت هم که نخورند
باز به آنها نیاز داری
و این نیاز را وقتی می فهمی که
نیستند!
مثلا پدرت
مثلا برادرهایت
با گریه های اول من مرگ حان گرفت
در نیمه های مرداد تابستان شصت و شش
مادر شکوفه زد و کمی بعد میوه داد
گلدان او نشست به یک گل به یک پسر
هر روز اشک پشت اشک می نشست
بر چهره مکدر تابستان شصت وشش
من بیست و چند سال به پایم نشسته است
من بیست و چند سال خودش را نکشته است؟
من بیست و چند سال بگو گول خورده است؟؟
با این قصه مکرر تابستان شصت و شش
بعد از تابستان، سیاه خزان، کو بهار؟؟؟؟؟؟//
در طالعم نوشته که ناکام می شوم
افتاده چنگ گربه وحشی شمارش
این جوجه های آخر پاییز شصت وشش
پانوشت
1(سال 66 سال گربه بود ..)
همیشه
تو شروع می کنی!
بیشترش آن وقتهایی که نمی توانم با تو حرف بزنم.
سلام علیکم
تو را هر قدر عطر یاس و ابریشم بغل کرده
مرا صدها برابر غصه و ماتم بغل کرده
زمستان می رسد گلدان خالی حسرتش این است:
چرا شاخه گل مهمان خود را کم بغل کرده؟
چه ذوقی می کند انگشترم هربار میبیند
عقیقی که برآن نام تو را کندم بغل کرده
چنان بر روی صورت ریختی موی پریشان را
که گویی ماه را یک هاله مبهم بغل کرده
لبت را می مکی با شیطنت انگار درباران
تمشکی سرخ را نمناکی شبنم بغل کرده
دلیل چاک پشت پیرهن شاید همین باشد:
زلیخا یوسفش را دیده و محکم بغل کرده...