سلام ای هشتمین قاموس احساسات شب بو ها
ساعتی نیست که عازم ساحت مقدست شدهایم، تا حریم تو راه بسیار است و لحظه هایی که برای شوق زیارتت لحظه شماری میکنند، همه ی خیابان ها، همه ی راهها، همه و همه رنگ و بوی تو را دارند.
مهربانا این را خود بهتر میدانم من نبودهام که آمده ام؛ تو آوردی مرا، من نبودم که خواستم تو خواستی مرا، تا طواف کنم حرمت را، من نخواستم که گریه کنم تو خواستی، من حاجتی نخواستم تو خود از دریای بیکرانت به من عطا فرمودی، آقا! اصلا در مقابل شما زبانم بند میآید وقتی کرامت رضوی و هیبت حیدری ات را در گوشه گوشه ی حرمت درک می کنم، دوست دارم که هر چه خواستم هر چه که هست برای رضای تو باشد و رضای تو رضای خداست.
رضا! حتی نامت هم خشنود است.
صحن آزادی، اذن دخول از اینجا شور و حال دیگری دارد.
به صحن عتیق که میرسم بعد از سلام، زیارتِ پنجره فولادت دل را به وجد میآورد. پنجره فولاد، نه، پنجرهی رفعت بیکران امام،»جایی که در آن کار نبوی عیسی بن مریم را به وضوح میتوانی ببینی!»
به هر صحنی که وارد میشوی دری دارد و هر در دریست از درهای بهشت؛ به مسجد گوهرشاد که میرسم، اگر توفیق دهی 2رکعت نماز عشق می خوانم قربه الی الله، همه اینجا در دل خود دردی دارند و رازی و نیازی که درمانش تویی و همه جا دار شفاست و همه جا حریم معنا
مولای من ساحت تو عالم را تسخیر کرده. اینجا معراجالرضا در هر جایش که پا می گذاری، سراسر آرامش است.
کسی قدم به حرم، بی مدد نخواهد زد
بدون واسطه دم از احد نخواهد زد
برو گدای رضا شو که این امام رئوف
به سینه ی احدی دست رد نخواهد زد
رضا شاعری
کلمات کلیدی :