دوباره از پدر
ساعتت که بر دست من
تیک تاک بی خیالش را ادامه می دهد
انگشتر و تسبیحت که د رکمد به خواب رفه اند
تخت چوبی ات که زیر تن من جیر جیر آواز میخواند
دیوار که قاب عکس ات را گم کرده است
لباسهایت که به تن همسایه فقیرمان چه می آید
بچه های شیطان محل که تو را از حافظه دیوارها پاک کرده اند
ولباس های رنگی مادر که کم کم سروکله شان پیدا می شود
همه تو را از یاد برده اند
راستی این بهشت زهرا چرا هر هفته دورتر می شود؟
وچرا شب های جمعه خرما انقدر گران . .. ؟
باید به آلبوم پناه برد
که هرگز تو را فراموش نمی کند
کلمات کلیدی :