مجلس هشتم
"مردی که راه رفتنش قشنگ بود ...1"
صدای شمشیرش می آمد، صدای تاخت اسب و زمزمه شعری که می خواند.
"این مبارزه، جوهره مردان را آشکار میکند. این مبارزه، ادعا را از حقیقت جدا می کند".
نفس ها حبس بود. جوان های خویشاوند، سر لای زانو ها پنهان کرده بودند تا فریادی را که در راه بود نشنوند.
جوان ها، نیمه شب، دور از چشم بزرگتر ها رفته بودند بیابان، با هم پیمان بسته بودند، پیش از علی اکبر (ع) بروند....
می دانستند که هر زخم تن علی، پدرش را تکه تکه می کند ...
اما مگر پدر و پسر گذاشته بودند.
علی گفته بود: "من باشم و شما بروید؟"
پدر گفته بود: "اول علی! فقط قبل رفتن چند قدم پیش رویم راه برود".
1.سبط اکبر، حضرت علی اکبر (ع)
منبع: "مجلس تنهایی"، فاطمه شهیدی
کلمات کلیدی :