چه تنگ نای سختی
¤ وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم وقتی که دیگر رفت من به انتظار آمدنش نشستم وقتی که دیگر نمیتوانست مرا دوست بدارد من او را دوست داشتم وقتی او تمام کرد من شروع کردم
وقتی او تمام شد من آغاز شدم و چه سخت است تنها متولد شدن مثل تنها زندگی کردن مثل تنها مردن!
¤ چه تنگنای سختی است! یک انسان یا باید بماند یا برود. و این هردو اکنون برایم از معنی تهی شده است و دریغ که راه سومی نیست
¤ بوی یاس با آدم حرف میزند خیلی حرفها را من فقط از بوی یاس شنیده ام گل یاس بو ندارد آنچه از او میتراود خاطره های معطر، خیالهای لطیف و پنهانی و پاک و خوب شاعری است... شاعری که هیچ کس او را نمیشناسد...
¤ چه بارانی است در بیرون این اتاق! باران؟ ابرهای همه غم های تاریخ، یکباره بر سرم باریدن گرفته اند. کسی نمیداند که در چه دردی و تبی می سوزم و می نویسم... . .
|
کلمات کلیدی :