مبارزه پایان ناپذیر
دهه فجر که می آید آمدنش یک جور است و رفتنش یک جور دیگر!
هرسال بهمن به دهه فجرش که می رسد، تب انقلاب است که همه را می گیرد. الحمدلله وفور نعمت می شود و هر کسی برای اثبات انقلابی بودنش، خاطره ای از انقلاب از جیبش درمی آورد و خرج آبرویش می کند!!
باز دهه فجر و اضطرابی که به جان مسئولین می افتد و تمام کارهای عقب افتاده ای که شاید به برکت این دهه انجام شوند .... باز نمایشگاه پشت سر نمایشگاه و فیلم و مستند و عکس و ....
و باز دهه فجر می شود و تصویر امامی که از زیر خروار ها گرد و خاک فراموشی بیرون می آید! و قصه دوباره تکرار می شود ... نسل سومی که حتی در زمان امام در گهواره ها هم نبودند، حالا باید برای فرونشاندن عطش خودشان، تمام این خاطرات و حرف و حدیث ها را کنار هم بچینند و از اعماق آنها آرمانهای خمینی را بیرون بکشند و او را دوباره از نو بسازند....
حتما کسانی که از امام فقط عکس هایش را به ما نشان می دهند، هنوز نفهمیده اند که برای نسل ما عظمت نام خمینی در چیست؟!! امامی که آنها به موزه هایش می سپارند انگار دیگر این روزها حوصله مبارزه ندارد! دیگر خیال جهانی کردن اسلام را ندارد و دیگر نمی خواهد دست فکر ما را بگیرد و تا بلندای دغدغه های خودش برساند.... و شاید هنوز باور نکرده اند که از همین نسل جامانده از انقلاب، هستند کسانی که هنوز بالای جزوه هایشان بنویسند:
جنگ ما جنگ عقیده است و جغرافیا و مرز نمی شناسد .....
دارم فکر می کنم به این روزهایی که انگار به التهاب افتاده اند و بوی صاحبشان را شنیده اند.
فکر می کنم به دنیایی که دارد خودش را جمع و جور میکند و آماده می شود برای رسیدن وعده حق.
این روزها دیگر لازم نیست کسی برایمان پیشگویی کند و از نشانه های حتمی یا غیرحتمی آمدنش بگوید
همین که در گوشه و کنار دنیا صدای الله اکبری بلند می شود، یعنی خبر بزرگی در راه است ...
همین کافی است که دلهایمان این روزها گواهی می دهد که روز موعود نزدیک است ... نزدیکتر از همیشه ...
اِنَّهم یَرونَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً ...
فکر میکنم به پرچمی که امام گفت باید به دست صاحب اصلی اش بسپاریم ...
فکر می کنم به این راه، به سنگینی این پرچم، به صاحب این روزها؛
فکر می کنم به ....
و به قول سعید بیابانکی:
جاده مانده است و من و این سر باقیمانده .....
کلمات کلیدی :