بیایید کمی با عباس ها مهربان باشیم . ..
می دانم این را بنویسم یا نه. بگذار بنویسم. دوستی دارم که تا به حال، و مثل خیلی ها فیلم «آژانس شیشه ای» را زیاد دیده. این دوست می گوید؛ اوایل که فیلم را می دیدم همه حق را به «عباس» می دادم و «حاج کاظم»، اما چندی است که به «صاحب آژانس» و «سلحشور» و… هم حق می دهم! نظر این دوست را با دوستان دیگری هم در میان گذاشتم و راستش، دلم سوخت برای بچه های جنگ، که هر چه می گذرد، مظلوم تر می شوند. کاش شهری شدن و مدرن بودن و زندگی های اتوکشیده، نبندد دست و پای احساس را. این روزها همه دست حاج کاظم را می بینند که شیشه آژانس را شکست، اما سخن اینجاست؛ دل بچه های جنگ، یعنی اندازه شیشه های یک آژانس مسافرتی هم ارزش ندارد؟! از نسل عباس و حاج کاظم، غروب 5 شنبه ای در بهشت زهرای تهران، جانبازی را دیدم که می گفت: خیلی دلم شکسته، خیلی! بخواهم بنویسم؛ چند تا «پلاک» می شود، یک کلمه از حرف هایش، و فقط یکی از سرفه هایش. بیاییم و به قول قشنگ حاج کاظم، مهربان تر باشیم با امثال عباس.
کلمات کلیدی :