قارن وربی
شرط کرده بود حجت خدا برایش ثروت دنیا بخواهد تا او در مقابل از مالش در راه خدا انفاق کند
با این وعده حجت خدا علیهالسلام برایش دعا کرده بود
اما حالا که ثروتش بیداد میکرد ، وقت دادن زکات و سهم مردم از مالش میخواست حجت خدا را تهمت فحشا بزند
ارادهی خدا دامان حجتش را از اتهام پاک نگاه داشت
اما پیامبر خدا نفرین کرد که زمین او را فرو برد
در زمین فرو میرفت و دیگر امیدی به حیات نداشت
در آن غوغای یأس ، هفتاد مرتبه پیامبر خدا را صدا زد و از او استمداد کرد …
و همین طور در میان نگاه پر بهت مردم در خاک دفن شد …
مطابق معمول حجت خدا شب در غار تنهایی صدا زد “یا اله العالمین” …
اما مثل همیشه که مرتبهی اول خداوند جوابش میداد : “بله بندهی من” ؛ این بار جوابی نیامد
پیامبر و حجت خدا بر روی زمین با تعجب سوال کرد : خدای من چرا جواب نمیدهی ؟
پاسخ آمد : موسی ! امروز قارون هفتاد مرتبه از تو نجات خواست و تو جوابش ندادی
در حالی که اگر تنها یک مرتبه مرا صدا زده بود او را جواب میگفتم …
اگر به جای صدا زدن تو یک بار گفته بود “ربی” او را نجات میدادم …
کلمات کلیدی :