بوی سیب
کار ِ هر روزم شده رفتن به بوی سیب و چک کردن امتیاز ها، هر روز هم قیافه ام آویزان تر از روز قبل! شما که غریبه نیستید، خودم میدانم نوشته هایم عددی نیستند مقابل قلم فرسایی های خیلی ها. قید مسابقه را زده ام. فقط چشم دوخته ام به چند قرعه ی کرب و بلا. ذکر روزهایم شده:
مانند طفل دربدری گریه می کنم
مثل گدای پشت دری گریه می کنم
بار مرا کسی نخریده، تو میخری؟
بار مرا بخر، نخری گریه می کنم
از چند جا شکسته پرم ای شکسته بند
از غصه ی شکسته پری گریه می کنم
جان همان که نشد زائر بابا
مرا یک کربلا ببر، نبری گریه می کنم
گریه می کنم ...
گریه می کنم ...
گریه می کنم ...
یک به یک اسم ها خوانده میشوند. شافی، سپهرا، سید محمد و ... که با شنیدن اسم هر کدامشان، عشق میکنم.چه کسی لایق تر از آنها؟ یک لبخند بزرگ میزنم و چشم هایم پر از اشک. عینک برایم غیرقابل تحمل است اما وسیله ی خوبی ست برای پنهان کردن چشم ها.
نوبت رسیده به قرعه ها.قرعه ی اول. هزارجور قول و قرار میبندم با خدا. قرعه دوم.بخدا قول میدم! قرعه ی سوم.خدایا قوووووول. قرعه ی چهارم. قسم و آیه میخورم. قرعه ی پنجم. خدا را به هرکسی که میشناسم قسم میدهم! قرعه ی ششم. به هر اسمی که فکر کنی، صدایش میزنم. قرعه ی هفتم.خدایا ثابت کن هنوز یه اپسیلوم دوستم داری.قرعه ی هشتم. چشم ها اختیار از کف دادند.قرعه ی نهم. قرعه ی دهم. قرعه ی یازدهم......قرعه ی بیست و سوم: کربلا را دقیقه ی نود، برد ... حال ِ من گفتنی نیست. پایان اختتامیه و ...
دست از پا درازتر برمیگردم حرم و به حال و روز ِ خراب ِ خودم، برای بدی ها و سیاهی هایم، گریه می کنم ... گریه می کنم ... گریه می کنم ...
من، ای صبا! ره رفتن به کوی دوست ندانم
تو می روی به سلامت! سلام ما برسانی ...
کلمات کلیدی :