شعری از خانم بشری موحد . ..
این شعرو تو مجله بصیرت 9دی ادبیات آیینی که باری مرکز مقاومت بسج شهرداری چاپ کردم دیدم.
زیبا بود فکر کردم اگه شما هم بخونید قند مکرر باشه البته با اجازه خانم موحد.
با همان دست راستت بشکن آخرین بغض این نفس ها را
بال های شکسته می دانند رمز محکم ترین قفس هارا
هرچه را پیش از این نمی خواهم، تازه در ابتدای این راهم
ببرم هرکجا که میخواهی، تو نشانم بده سپس ها را
کاش زیبا نبود چشمانت، آه از این نابرادران حسود
پلک هایت ورق ورق زده است شرحی از احسن القصص ها را
کوسه ها تکه تکه ام بکنند دست از تو برنخواهم داشت
وارث ماهیان اروندم، می روم تا ته ارس ها را
درد تنهایی و غریبی که سرنوشت تمام عاشق هاست
تو که باشی برای من کافی ست، چه نیازیست هیچ کس ها را
کلمات کلیدی :