چون ابر رخ به نوروز لاله بشست
هرچه سنم دارد بالاتر می رود تصویر عید وبهار دارد پیچیده می شود شوق وذوق کودکانه ای که از دیدن رنگ های تند وتازه دم عید می آمد
سراغم وآن هیجانی که که از رنگ تازه اسکناس های تا نخورده لای کتاب که نشات میگرفت یادم می آید.
هنوز حس میکنم آن لحظات را که چند ثانیه قبل از عیدی گرفتن از بزرگتر ها ضربان قلبم را می دانم که بیشتر می شود .
اما یک چیز های دیگری هم اضافه شده مثلا مثلا فکر کردن به کسانی که حالا در بین ما نیستند و یا حتی شاید چند سال است که نیستند وهمین، دلتنگی آدم را بیشتر می کند.
یکی می گفت سن ادمی ربطی به روزها وسالهای تقویم ندارد بلکه به میزان غم وغصه ای ست که خورده.
برایم روزهای قبل عید اینطوری هم هست. حاجی فیروز مرا یاد آن توضیح وتعبیر می اندازد. که حاجی فیروز نماد بازگشت مردگان است. و رنگ سرخ نشان رنگ سرخ سیاوش. وقتی دارم این متن را مینویسم یکی یکی دارد تصویر رفتگان از جلوی چشمانم می گذرد. البته صرفا عزیزان و دوستان از دست رفته نیست.لحظات خوش گذشته هم هست. سریال های نوروزی در عمر ما ادم ها هم شریک بودند.
مثل ساعت خوش و غیره . . . یاد شعرهای دوران کودکی که پدرم وخواهرم برام میخوانند. اینها انگار رنگ افسانه گرفته اند. جادوی آن صحبت ه وشعر ها با آدم کاری میکند که هیچ شعری به دلت خوش نیاید.
به نظرم عید برای بچه هاست. بچه ها هنوز سن واندوه در وجودشان اثر نکرده وبرای همین است که دلشان تنگ نمی شود. اما بزرگتر ها باید بیفتند دنبال خانه تکانی وخرید عید و خرید میوه ارزان تر، شاید با این مشغولت ه دلتنگی هاشان از بین برود.یا فراموش کنند. . . .
کلمات کلیدی :