او را از شهرش به شهرمان آوردیم. او را به زندان انداختیم. پایش را به زنجیر کشیدیم. به او زهر دادیم! تا بماند پیشمان.اما رفت... او می خواست پیش همه باشد.
رضا شاعری ،متولد 24/05/1366
ناشر و ناظر چاپ: حوزه کاری کتب دانشگاهی و اسلامی، ادبیات انقلاب اسلامی.
خبرنگار،
داستان کوتاه، خبرنگار حوزه دفاع مقدس
عضو باشگاه خبرنگاران توانا
دفتر کار: خیابان انقلاب- خیابان 16آذر ساختمان انتشارات بعثت
از روز ازل که " تسبیح " دلم در بین
انگشتان پر مهرت می چرخید
ذکر " تو " بود که بر هر دانه دلم
می رفت ....
روزگاری گذشت و شیطان
میوه " دنیا " را به من تعارف کرد؛
بند تسبیح دلم پاره شد و
دانه هایش بر " خاک " افتاد ....
آدم عبرت من، کوله بارش پر شد
از تجربه ای به اندازه یک " هبوط "....
راستی! ای صاحب ذکر
روزهای بهشتی ام ....
به گمانم چند دانه از آن تسبیح،
بر "دامن" پر مهر تو جا مانده است ....
کاش بگویی برای پس گرفتنش ...