به نام او . . .
من فکر می کردم آدم ها که بزرگ تر می شوند خیلی همه چیز فرق می کند آرزوهای بزرگتر جهان بینی بزرگ تر جهش و اوج گرفتن های بزرگ تر یک دنیای بزرگ تر...
الان سال هاست که از آرمان ها کودکی هایم دور شدم چه برسد به...دلم تنگ لحظه هایی است که فقط من بودم و خدا...و اگر همه هم بودند هیچ کس نبود قرار نبود همین چند خط را هم بنویسم اما...
*
پ ن 1:
آهای جنوب رفته ها پست که می گذارید و مشق عاشقی می کنید به دل وامانده ی یک نفر رحم کنید که دلش بدجور بهانه ی هور و شلمچه و طلاییه کرده...
پ ن 2:
فکر می کردم گاهی میایید اینجا و این نوشته ها را می خوانید و دل خوشیم همین بود و بس...دل خوشی من و این کی بورد خیس و این موعود نوشته ها...
اما چند وقت است که مطمئنم ...
انگشت هایم با شما حرف ها دارند
پ ن 3:
دلم برای این چشم ها و دست ها و پاها می سوزد که بس ممنوعه چید لیاقت نداشت پر بگیرد در آسمان بین الحرمین...
خیلی بیشتر از آنچه که تصورش را می کردم بی لیاقت بودم و نمی دانستم ....چقدر درد دارد...از شدت این درد بی حس شدم
قصد جان می کند این عید و بهارم بی تو
این چه عیدی و بهاری ست که دارم بی تو....
من دلم یک عید واقعی می خواهد.....
کلمات کلیدی :