سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حکمت را لباس زیرین و آرامش را بالاپوش خود قرار ده که این دو زیور نیکان اند . [امام علی علیه السلام]

سفرنامه آذربایجان،فقر فرهنگی بعضی روستاهای کشور و بی توجهی مسئول

ارسال‌کننده : رضا شاعری در : 91/5/26 2:47 عصر

سلام

چند روز پیش برا دفن یکی از اقوام سببی رفته بودم بهشت زهرا سلام الله و جمعه و شنبه هم رفتم آذربایجان نزدیک اردبیل واز قضا (زلزله هم ما را دریافت) و الحمدالله بازگشتیم صحیح وسالم.

اما موضوعاتی که تو ختم این بنده خدا اتفاق افتاد و نحوه تدفین بود. 

فقر فرهنگی و اعتقادی و حداقل عدم دانستن مطالب اولیه ی احکام در بین بعضی از اهالی روستایی و یا بعضا شهری در کشور جای تاسف داره؛ البته مسئولین امری که در اون مناطق حضور دارن ؛ متاسفانه هیچ تلاشی و طرحی برای بالا بردن سطح اجتماعی وعقیدتی ندارن. این بیشتر دل آدم رو به درد میاره.

بنده حقیر به همراه برادر رضایی خود طبق وصیت فرد متوفی کارهای کفن ودفن رو به عهده داشتیم. پیرمردی که تا سن 77سالگی صاحب فرزند نشده بود. وباالاخره در درگاه حضرت باری تعالی  دعا کرد و خداوند بهش فرزند عطا کرد. حالا تو سن 91سالگی در حالی که یه پسربچه 14ساله داشت  به سفر آخرت رفت. اما از این شرح ماوقع که بگذریم. بعد انجام غسل در بهشت زهرا قبل اینکه داخل ماشین بگذاریم میت رو، نماز براش نخوندن. گفتند ببرید شهر مقصد بخونید.به اصرار من یه شیخی محبت کرد و اومد خوند. والحمدالله که خوند وگرنه ...

ساعت 7بعدازظهر رسیدیم اون روستا که دقیقا 9کیلومتر با اردبیل فاصله داشت. هنوز از ماشین پیاده نشده بودیم که یه عده آدم بیل به دست تابوت  رو گذاشتن رو دوششون و بردنش. یک شیخ  .... هم ایستاده بود اونجا و هیچ تذکری به عنوان مجری دفن میت نمی داد. بالاخره دفن کردن یه آدابی داره فکر کردن هرچه سریع تر بزارن تو قبر جایزه میدن بهشون. هر چی میگفتم بابا صبر کنید والله بخدا وقت هست. گوش کسی بدهکار نبود. تنها کاری که تونستم بکنم جمعیت رو به زور کنار زدم و پسربچه ی 14ساله رو آوردم بالای قبر که برای آخرین بار با پدرش خداحافظی کنه. شیخ شروع کرد به تلقین خوندن .اما شخصی که اجازه نداد من برم داخل قبر حواسش به باز کردن بند کفن بود. و هیچ تکونی نداد میت رو. صورتش هم روخاک نبود حنجره ام پاره شد تا حالیش کنم که بابا، عمو ،برادر، بخدا این درست نیست. یه نگاه به شیخ . .. که امیدم رو کمتر کرد ... سنگ لحد رو از بالای سر میت شروع کردن به گذاشتن. این از مستحبات نبود. بگذریم کار تموم شد. یک ماراتن بی نظیر .به شیخ گفتم اعلام کن طریقه ی نماز وحشت رو  ... هیچی نگفت وتنها اون شب من و برادر رضایی وهمسرم که تهران مونده بود خوندیم. و بقیه ... توی قهوه خونه ی روستاشون مشغول گپ وگفت گو بودن تا دیر وقت . .. فردا اکه شنبه بود شب برگشتم تهران. تمام مدت به این فکر میکردم که این شیخ در قبال این مردم مسئوله وتکلیفش تبلیغه اما دریغ از ... جالب اینجاست که مردمان سرمایه داری بودن بیش از 2 میلیارد فقط سرمایه ی ماشین آلات کشاورزیشون بود . . . اما ذره ای حتی به بهداشت خوراک وحتی پوشاک خود اهمینت نمیدادند. البته قبول دارم که این شاید سادگی روستاییست اما  من در خیلی از روستاها که مذهب در تمام مسائلشان رخنه کرده وهست توجه کردم که کم سوادترین افرادشان نیز به نجاست پاکی لباس وغیره اهمیت میدهند. اما در خیلی رورستاها به این مهم توجه نمی شود . واما این وظیفه از گردن ف شیخی که آنجاست ساقط نمیشود؛ تکلیف دارد که آموزش دهد. جوانان را دعوت کند به انجام تکلیفات ... آن پزشک خانه ی بهداشت مکلف است سطح بهداشت آن هارا بالا ببرد  ... آن دهیار مسئول است که با وجود اینکه آن روستا سرمایه دار هم هستند تمهیداتی را بیندیدش تا حتی به طور اجباری با قانون دستور ساخت منازل و مساکن خوب بدهد. تا آن روستا که در آخرین نقطه محور لرزش زلزله بود یکی دوتا از ساختمان هایش نریزد . به نظرم در آنجا هم استعدادهایی هست که دارد تلف میشود. . ..

حسن ختام مطلب یکی از دوستان حوزه ی علمیه ی امام مهدی در سفری که کهکیلویه بویر احمد بابت مامورتی داشت با این مسئله به شکل فیجع تر مواجه شد. میگفت من گوشه ای از مسجد رفتم نماز شکسته بخوان دیدم عده آمدند پشت من شاید چون ملبس بودم جویا شدم از که روحانی دارن گفت می اآید الان. شروع کردیم چند نفری نماز بخوانیم. اتمام نماز متوجه شدم همه به من اقتدا کردند.  وهمه شکسته خواندن نمازشان را. شاید به جرات بگم شاید حتی هیچی از مراحل نماز رو نمیدونستند. وشاید تمام حرکاتشان؛ تقلید از ما بود. واین واقعا جای تاسف دارد اگر آنها ضعیف هستند این همه نیرو طلبه  وغیره داریم. چرا مسئولین فکری به حال تبلیغ وفرهنگ سازی نمیکنند؟؟؟؟!!!!!1

استاد  قرآن جناب آقای قراتتی می فرمایند اولین حرکتم در تبلیغ دوست شدن با چند نوجوان بود که در مسجد مشغول شوخی وجوک گفتن بودند. رفتم پیش آنها گفتم بچه دوست دارد براتون مططلب وجوکی بگم بخندید؟؟ گفتن آره من هم نیمساعت خندوندمشون و اون نوجون ها که خیلی خوشحال بودن بهشون گفتم دوست دارید فردا هم بیایید مسجد من براتون صحبت کنم؟؟ گفتن آره. گفتم پس فردا هر کدومتون یکی از دوستاتون رو باید بیارید. آوردن. ومن اولین جرقه های تدریس با نوجون ها تو ذهنم اومد.

 

پانوشت.: استاد بزرگ قرآن ما نسبت به اتفاقات دور برش بی توجه نبود وخدا بهش توفیق داد که بهترین معلم اخلاق وقرآن با شیوه تدرس خاص خودش بشه.

 پا نوشت 2::دین حتی برای ریزترین مسائل زندگی هم آدابش رو به ما گفته

*بلند صحبت نکن که بدترین صداها برای چارپایان، خران است* با تکبر راه نرو ...* فصل لربک ونحر برای هدیه ای که به تو دادیم قربانی بکش

* با پای راست وارد مسجد شو* هنگام غذا به صورت هم نگاه نکنید* مستحب است دوبار بر میت تلقین خوانده شود* مستحب است کسی بعد از تدفین بالای قبر قرآن بخواند * مستحب است ...

 




کلمات کلیدی :

قالب وبلاگ | قالب
گالری عکس
دریافت همین آهنگ

قالب وبلاگ