ای کاش بزرگ نمی شدم
× معجزه را
میگذارم زیر ِ زبانم
برای روز ِ مبادایی که نمیرسد.
× معجـزه یعنی ؛
اتفاق را ندانی و بیفتد
نخواهی و بیفتد
یعنی نتوانی دستش را بگیری،
که نیفتد ...
* قلب ِ بچه ها را دیدهای چقدر تند میزند ؟! مثل ِ گنجشک ها... بس که خدا درونشان بیداد میکند ...
بس که از چشم هایشان میریزد بیرون ... بزرگ که میشوند، کند و کند تر میشود. به همان میزان خدای
درونشان هم انگار کمتر به دیوارهء قلبشان میکوبد ... کمتر در چشمهایشان خدا میبینی ... بزرگ شده اند .
بعضی از بزرگها اما ؛ هنوز قلبشان تند میزند. خیلی تند. مثل ِ بچهها . مثلِ گنجشک ها ...
کلمات کلیدی :