مواظب باشی زندگی مارا نبلعد
کم سن وسال تر که هستیم ،هر جمعه میرویم فوتبال.
1 روز دوستمان را نبینیم،نگرانش میشویم.
سرمان برود، نمایشگاه رفتن از سرمان نمیرود.اصلا مثل اینکه جور دیگری بودیم.
اما حالا ،دوستانمان را که هیچ ، پدر بزرگ ومادر بزرگهایمان را هم ماه به ماه میبینیم
.نمایشگاه رفتن شده برای بیکارها. فوتبال را هم که اصلا حرفش را نزن.
می بینی چه زود زندگی ما را دارد میبلعد.
وخودمان هم جالب است که خواهان این بلعیدن هستیم.
حالا که داریم بلعیده میشویم چند تا راه فرار بگذاریم برای بازگشت.
کلمات کلیدی :