تو باش اما . . . مادر م
نمی گویم
ولی تو بپرس ....
لبخند می زنم
ولی تو باور نکن ....
درد را نمی گویند
درد گفتنی نیست، چشیدنی است ....
درد سر بین گذر چند نفر و یک مادر
شده هر قافیه ام یک غزل دردآور
ای که از کوچه شهر پدرت میگذری
امنیت نیست از این کوچه سریعتر بگذر
دیشب از داغ شما فال گرفتم آمد
دوش می آمد و رخساره ... نگویم بهتر
من به هر کوچه خاکی که قدم بگذارم
ناخودآگاه به یاد تو میافتم مادر
چه شده، قافیهها باز به جوش آمدهاند
میخ در، فضه خبر، مادر و در، محسن پر
درد می آید و
می درد روح را
می شکند غرور را
.
.
.
من می مانم و جسم بی روح و مردانگی بی غرور .....
تو باش اما .....
بی مادر شب سحر نمی شود . ....
امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء
ب
کلمات کلیدی :