من پدر میخوام نه چفیه نه پلاک استخونت به چه دردم میخوره
توی قاب عکست تو رو دیدم
صورتی با یک بغل دلتنگی
جای خالیت تو خونه مونده
تو ولی داری هنوز میجنگی
کاش که بودی و من و میدیدی
که به اندازه عکست پیرم
فقط اسمت تو شناسنامم هست
پدر، از دست شما دلگیرم
بگو تا کی میخوای
توی قاب عکس خاتم گم شی
این درست نیست، بپوسهِ دل من
تو بری اسطورهی مردم شی
همه ی دوروبری های من
بی غرض غرورمو آزردند
تا که جای خالیت و حس کردم
واسه من پلاکتو آوردند
رو تنم جای نوازش خالیست
دلم اندازه ی یک قرن پره
من پدر میخوام، نه چفیه، نه پلاک
استخونت به چه دردم میخوره
حق انتخابِ من محدوده
نمی خوام وضیعتم این باشه
فکر نمیکردم یه روزی پدرم
بند پوسیده یک پوتین باشه
حتی تو نقاشیای بچگیم
سایه ی روی سرم ندیدمت
قدِ تو نمیدونستم واسه این
پشت یک پنجره می کشیدمت
من از این روزا، شبا کلافه ام
همه ی ثانیه هام مرددن
ولی افتخار خوبیِ واسم
عکستو بالایِ کوچمون زدن
جمعه دلگیره خودت می دونی
پدرم، بیا تقویم منو ورق بزن
شعر از دوست گرامی مهدی رحیم زاده
کلمات کلیدی :