سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حکمت را از هرکس که آن را برایت آورد بگیر و به آنچه می گوید بنگر و نه آنکه می گوید . [امام علی علیه السلام]

اولین اشک برای علمدار

ارسال‌کننده : رضا شاعری در : 93/8/27 12:22 عصر

 

اولین اشک برای علمدار

شب شهادت حضرت عباس سال 1373 توی مسجد محله یمان مداح روضه حضرت را شروع کرده بود. از شب شهادت مولا علی (ع) می گفت و سفارش کردن های مولا، می‏گویند آن شب مولا دستان ارباب را در دستان علمدار گذاشت و حسابی سفارش کرد که برادر را مبادا تنها بگذارد.

بی اختیارنگاهی به برادر بزرگترم که چند ماهی بود در  سانحه ای که در مسجد برایش اتفاق افتاده بود انداختم. اتفاقا همان روز عصا زنان آرام آرام با هم آمده بودیم مسجد خامس آل عبا...

قبل از حرکت بابا سفارش کرده بود من با داداش محمد برو کنار دستش باش کاری چیزی داشت انجام بده هواست بهش باشه بشین کنار دستش تازه جراحی کرده مبادا کسی بهش بخوره... من هم ریز به ریز سفارشات پدر را انجام داده بودم...

چند روز قبل ترش بود که سیدخانم برایم از وفاداری این دو برادر گفته بود و نوار مرحوم کافی را با هم گوش کرده بودیم و من تحت تاثیر جوانمردی حضرت عباس اشک در فکر فرو رفتم

نگاهی به شبستان مسجد انداختم و تلئلو نوری که از پنجره آبی رنگ به داخل می تابید، مداح همچنان می خواند، از حس و حال برادرانه امام حسین ع و حضرت عباس می گفت، از ادب برادر کوچک تر نسبت به برادر بزرگتر از محبت برادر کوچک تر نسبت به برادر بزرگتر، از جوانمردی هایش وقتی که بر سر فرات آبروی آب ریخت...

 وقتی به عشق برادرزاده هایش مشک را برداشت و به میدان زد.

از جراحت هایی که به تنش وارد شد...

از رسیدن برادر بزرگتر بر بالین خون آلود برادر کوچک تر...

از شکستن کمر برادر...


محمد شاعری

مداح می خواند ومن گریه می کردم...اگر می خواستم هم نمی توانستم جلوی این اشک ها رابگیرم. آن شب  وقتی دم معروف "ای اهل حرم میر وعلمدار نیامد..." را دادن، دلم ریخت...

امروز بعد از بیست سال هربار این دم را می شنوم چه از ضبط خودرو یک ماشین، چه دامن کشان محمود کریمی، چه نوای مرحوم کوثری...بی اختیار اشک می ریزم...

آن شب روضه عباس،آن دم،  با من کاری که باید می کرد را کرد...

 

پانوشت: هفت سال بعد محمد داداش توی بغلم توی همین ایام آبان ماه پر کشید...

و این بار من بودم که بر بالین پر از جراحت برادر کمرم شکست...

عکس مربوط سال 1378 روز تاسوعا داخل صحن مبارک امامزاده حسن تهران هستش که در فروردین

1379 در روزنامه رسالت،عکاس (رضا نورالله) به چاپ رسید

اون نوجون پیرهن مشکی که نصف صورتش توی عکسه معلومه من هستم 

 




کلمات کلیدی :

قالب وبلاگ | قالب
گالری عکس
دریافت همین آهنگ

قالب وبلاگ