سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حکمت، روشنی هر دل است . [عیسی علیه السلام]

اولش نطفه آخرش لاشه زندگی چوب هر دو سر نجس است.\

ارسال‌کننده : رضا شاعری در : 90/12/14 12:17 صبح

شعری از صمیمی دوران نوجوان من محسن حسین پور که چند ماهی گوشی ش رو هم به روی همه خاموش کرده. فکر کنم دوباره خل شده.

دلم براش کبابه ایشالا که خدا یه فرجی کنه که از استعدادهاش استفاده کنه جای خوبی مشغول کار بشه.

 

غم نان آنقدر بزرگ نبود
ولی از کاهمان چه کوهی ساخت
از همان دردهای کوچک مان
واقعا مرگ با شکوهی ساخت

 

      ***

 

روی زانوت دست بگذاری
مثل یک قهرمان بلند شوی
و ببینی به پات زنجیر است
نشود سوی مقصدت بروی

 

    ***

 

گم شوی توی زندگی خودت
مثل یک موش توی تو در تو
هی بیفتی به دامن تله ها
و نفهمی ته اش پنیرت کو

 

     ***

 

زیر این بارهای اجباری
نشکنی ناگزیر خم بشوی
بعد با فکر چاره جویی درد
بروی ساکن حرم بشوی

 

     ***

 

هی بگویند اهل کار نبود
و تو مادام خرد تر بشوی
به هوایی که دست بردارند
بروی کار کارگر بشوی

 

    ***

 

تف کنی روی مدرک و عنوان
ماله و بیل همدمت بشوند
بعد هی حرف های پشت سرت
لکه ی روی دامنت بشوند

 

      ***

 

هیفده سال حفظیات چرند
هیفده سال آب بابا نان
هیفده سال خون دل خوردی
برسی عاقبت کجای جهان

 

    ***

 

درس خواندی به عشق حظ پدر
که عصاگیر پیری اش بشوی
مثل یک مرد درس خواندی درس
باعث سر به زیری اش بشوی

 

    ***

 

بیست و چندین بهار طی شده است
و تو نان آور پدر نشدی
به خودت فحش می دهی که چرا
سال ها یاور پدر نشدی

 

    ***

 

غم نان عود می کند تا باز
رشته هایت به پنبگی بروند
روزها بی پشیز در جیبت
صبح تا عصر هی سگی بروند

 

    ***

 

با خودت فکر می کنی که خدا
کرم اش را کجا رها کرده است؟
که خدا هم شبیه آدم هاست؟
که خدا هم همیشه نامرد است؟

 

    ***

 

می روی پارک چای می نوشی
می روی بغض می خوری با چای
بغض یعنی نه راه پس و نه پیش
می زنی توی پارک داد:" آهای

 

    ***

 

این جهان طبق اقتضای خودش
گاه مغرور و گاه ملتمس است
اولش نطفه آخرش لاشه
زندگی چوب هر دو سر نجس است."

 

    ***

 

با خیالی که تو جنون داری
دل مردم برات می سوزد
و نگاه عجیب وق زده شان
بر دهانت سکوت می دوزد

 

    ***

 

می روی دورتر شوی از پارک
فال حافظ به دست می آیند
بچه های لطیف فال فروش
که تو را مثل گرگ می پایند

 

    ***

 

فال با طعم مرغ عشقی که
دلش از بال و پر زدن خالی است
غزل غم مخور اگر باشد
باز هم شعر تلخ و بی حالی است

 

    ***

 

شب رسیده است و تو نفهمیدی
که تنت را به خانه تان بردی
کاش امشب کسی نپرسد که
"داداشی جون واسم چی آوردی؟"

 

    ***

 

همه خوابند و خانه تاریک است
همه خوابند و خانه بغ کرده است
همه خوابند و باز بدجوری
بی کسی خانه را قرق کرده است

 

    ***

 

در سر بالشم پر از فکر است
خواب با چشم هام درگیر است
ترس دارم ببینم امشب هم
توی کابوس پام درگیر است

 

    ***

 

مثل یک قهرمان بلند شوم
باد موهام را سفید کند
بعد طوفان بیاید و من را
مثل یک وهم ناپدید کند

 

    ***

 

فکر کن روز سگ دو و شب جنگ
زندگی اتفاق خوبی نیست؟
نه در و پنجره نه یک روزن
سرنوشتت اطاق خوبی نیست؟

 

    ***

 

مثل یک قهرمان بلند شدم
به زمین خوردم و اسیر شدم
خواستم تا جوانه ای بزنم
بیست و چندین بهار پیر شدم

 

    ***

 

غم نان آنقدر بزرگ نبود
ولی از کاهمان چه کوهی ساخت
از همان دردهای کوچک مان
واقعا مرگ با شکوهی ساخت




کلمات کلیدی :

شعری از خانم بشری موحد . ..

ارسال‌کننده : رضا شاعری در : 90/12/13 11:54 عصر

 

ol[gi fwdvj 9nd

این شعرو تو مجله بصیرت 9دی ادبیات آیینی که باری مرکز مقاومت بسج شهرداری چاپ کردم دیدم.

زیبا بود فکر کردم اگه شما هم بخونید قند مکرر باشه البته با اجازه خانم موحد.

با همان دست راستت بشکن آخرین بغض این نفس ها را

بال های شکسته می دانند رمز محکم ترین قفس هارا

هرچه را پیش از این نمی خواهم، تازه در ابتدای این راهم

ببرم هرکجا که میخواهی، تو نشانم بده سپس ها را

کاش زیبا نبود چشمانت، آه از این نابرادران حسود

پلک هایت ورق ورق زده است شرحی از احسن القصص ها را

کوسه ها تکه تکه ام بکنند دست از تو برنخواهم داشت

وارث ماهیان اروندم، می روم تا ته ارس ها را

درد تنهایی و غریبی که سرنوشت تمام عاشق هاست

تو که باشی برای من کافی ست، چه نیازیست هیچ کس ها را




کلمات کلیدی :

شهید باکری و جنازه برادر شهیدش حمید باکری

ارسال‌کننده : رضا شاعری در : 90/12/12 9:39 عصر

شهید باکری

 

رفته بودیم جنازه شهدا رو بکشیم عقب.

از موانع که گذشتیم رسیدیم به اولین شهید

حاج مهدی گفت: این رو ول کنید بریم جلو)

چند تا از شهدا رو  که برگردوندیم

عقب.دشمن متوجه شد

وشروع کرد به تیراندازی

مجبور شدیم برگردیم عقب

بعدا فهمیدم آن جنازه اول برادر حاج مهدی بوده.

 




کلمات کلیدی :

خاطره . .. صندلی چرخ دار . .

ارسال‌کننده : رضا شاعری در : 90/12/12 9:13 عصر

لاغر و شکسته، روی ویلچر. انگار نخاعش قطع شده بود

پسر جوانی رفت جلو.ضبط را گرفت جلویش.

**لطف میکنید حالا که جنگ تموم شده از جنگ تحمیلی عراق علیه ایران یه خاطره بگید؟

**خاطره!؟ من هیجده  ساله روی این صندلی چرخ دار هشتم.

خوبه؟

جانباز ویلچری




کلمات کلیدی :

پدر .. . عروسک . . .خبر .. . اشک .. . جبهه

ارسال‌کننده : رضا شاعری در : 90/12/12 9:2 عصر

در را که به رویش باز کرد دید چقدر شبیه خودش است

اشک توی چشم هایش جمع شد

عروسک را گرفت طرفش:(من دوست یایاتم)

 

با دست عروسک را پس زد: (اگه بابام رو آوردی بیا تو. اگه نیاوردی برو.)

اشک های که جمع شده بودند توی چشم هایش،سِِِر خوردند روی گونه هایش. ..




کلمات کلیدی :

ایام انتخابات و ظهور . . .

ارسال‌کننده : رضا شاعری در : 90/12/12 5:5 عصر

یام انتخابات یه جورایی ایام ظهوره

ایام ظهور خیلی بواطن
ایام ظهور خیلی شخصیت‌های خانوادگی
ایام ظهور خیلی اموال نفتی و غیر نفتی
ایام ظهور خیلی اسناد و آمارها
ایام ظهور خیلی روابط و البته منافع پنهان

و البته ایام ظهور یه عالمه دکتر و آیت الله !!

خلاصه “یوم تبلی السرائر” ی هست که نگو

همین!




کلمات کلیدی :

سنگ ولایت به سینه میزنند . .. اما کیف انگلیسی در دستشان است . ..

ارسال‌کننده : رضا شاعری در : 90/12/12 4:5 عصر

این روزها باور نکن کسی بیاید راست راست در چشمت نگاه کند و بدت را بگوید و دشمنی اش را علنی کند / این روزها دور دور ِ نامردیست / مثل شخصیت های پلشت کارتون های کودکی مان دشمنی شان را از چشم هایشان نمی توان خواند / اتفاقا خیلی هم مهربانند / دوست تر از هر دوستی خود را نشان می دهند / سنگ ولایت را به سینه می زنند / اما ب وقتش چوب هم لای چرخ نظام می کنند / ب حمد لله که این کشور امام زمان است و با این کار ها روزی دست خود را رو می کنند / پیراهن های یقه آخوندی هم می پوشند اما کیف های دستشان انگلیسی ست/شاید خوب تر که ببینی کمربند ماسونی اش را هم ببنی / بصیرت این وقت ها به کار می آید / که رهبرمان سید علی می گوید بصیرت یعنی اینکه بدانی شمر که امام زمانش را به قتل رساند همان جانباز صفین است / امام هم بارها تاکید کرده است ملاک بودن حال فعلی را / اصلا حرف هایم این نیست / یکی چون من باید حواسش برای انتخاب باشد / باید حواسم را بیشتر جمع کنم به آقایانی که مستغرق ِ حب ِ ولایت خود را می دانند حتی کارهای خوبی هم در کارنامه هایشان است ، از چه لحاظش که مفهوم است ؟ / آن معلوم الحالانی که این روزها مهره ی سوخته اند ، روزی در این نظام به خیالمان خدمت می کردند / بودند که " پروانه ها می نویسند " می ساختند و حال امروز نامه سرگشاده ها  می نویسند / بودند کسانی که به خیالمان ترور شدند در راه آرمان های نظام مقدسمان اما جان سالم به در بردند برای روزهای مبادا / بودند کسانی که صلاحیتشان تایید شد اما ... / بودند بودند بودند .. نه !! هنوز هم هستند پس حواسمان به انتخاب هایمان باشد که مسئولیم در قبالشان / وظیفه ما اول به طور جدی و پر شور شرکت در انتخابات است و ترغیب دیگران به این امر / و دیگری مطالعه و بررسی صحیح از میان گزینه های در دست رس / حتی باید به این سطح رسید که بین بد و بدتر ،بد را انتخاب کرد / و در آخر این نوشته ها که شاید کسانی آن را تند بخوانند یا حتی بی انصافی و یا اینکه این نوشته را سی یا سی ترین نوشته خط تیره بدانند / خود و شما را توصیه می کنم به بصیرت بصیرت و بصیرت

 




کلمات کلیدی :

<   <<   11   12   13   14   15   >>   >
قالب وبلاگ | قالب
گالری عکس
دریافت همین آهنگ

قالب وبلاگ