ارسالکننده : رضا شاعری در : 90/8/10 9:34 صبح
باسم رب النور
این روز ها که می گذرد
هر روز
در انتظار آمدنت هستم
اما با من بگو
که آیا من نیز..در روزگار آمدنت هستم؟؟
"قیصر"
پ ن 1:
این روز ها دلم بدجور یک "آمدن" می خواهد
پ ن 2:
اشک هایم دامن دریا را تر کرده است...
پ ن 3:
مگر زکات چشمان نجیبت بخشش نگاهت نیست؟
من مسکین ام....محروم ام نکن...
پ ن 4:
این روزها تلخ می گذرد...دستم می لرزد از توصیفش...
همین بس که...
نفس کشیدنم در این مرگ تدریجی ...مثل خودکشی است...با تیغ کُند....
مرگ ماه و ستاره ها را دیدیم
دیدیم و زمان مانده را پرسیدیم
گفتیم به خورشید..بیا بیداریم
رفتیم و کنار سایه ها خوابیدیم....
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 90/8/10 9:31 صبح
باسم رب الحسین....
.. در قبایل عرب همواره جنگ بود، اما مکه «زمین حرام» بود و چهار ماه رجب، ذیالقعده، ذیالحجه و محرم، «زمان حرام»، یعنی که در آن جنگ حرام است. دو قبیله که با هم میجنگیدند، تا وارد ماه حرام میشدند، جنگ را موقتاً تعطیل میکردند، اما برای آنکه اعلام کنند که «در حال جنگند و این آرامش از سازش نیست، ماه حرام رسیده است و چون بگذرد، جنگ ادامه خواهد یافت»، سنت بود که بر قبهی خیمهی فرمانده قبیله، پرچم سرخی بر میافراشتند تا دوستان، دشمنان، و مردم، همه بدانند که «جنگ پایان نیافته است»آنها که به کربلا میروند، میبینند که جنگ با پیروزی
یزید پایان گرفته و بر صحنهی جنگ، آرامش مرگ سایه افکنده است.
اما میبینند که بر قبهی آرامگاه حسین، پرچم
سرخی در اهتزاز است
بگذار این سالهای حرام بگذرد...

چشمان خیس علقمه امواج رود بود
آن روز رود شاهد کشف و شهود بود
شکر خدا که راه تماشا گرفت خون
آخر هنوز صورت مادر کبود بود
این قصه آب می خورد از چشم شور ماه
نسبت به ماه طایفه از بس حسود بود......
کل ارض کربلا.....
حتی اگر
خانه ساقی باشد.....
ساعت 00.00 جمعه...
باشد که آدینه موعود را با همین چشم ها ببینیم....
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 90/8/10 9:27 صبح
آدم است دیگر....
از درد دریا هم می شود....
اما لب تر نمی کند!
* ک ر ب ل ا آبروی ایمان من است....
*"حبیب"نیستم
یعنی می شود "حر"ات باشم؟
*می گوید:اهل عمل لحظه های آخر استقامت می کنند
لحظه های آخر است.....
شیطان گفته بیشترین تلاش را لحظه های اخر می کند
لحظه های آخر است....
*این همه کتاب خواندم اما
لحظه های آخر اسمم را هم نمی فهمم
باید شانه ی راستم را تکان دهند...
و بگویند:"افهمی ....افهمی...آزاده...!"
اسمم را هم نمی فهمم...
اما روی پیشانی ام نام "تو" هست....
*امشب شب آخر است...
دعایم کنید رفقا....
*از" تو" دور شدم
حس می کنم باید نماز هایم را شکسته بخوانم
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 90/8/9 12:29 عصر

به نماز شکسته ام نگاه نکن
خیلی وقت است که دلم
از اهالی آستانِ تو شده است
..
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 90/8/9 12:27 عصر
چند روز پیش خدا به یکی از صمیمی ترین دوستانم 3قلو داد.

فاطمه خانم محمد ومجتبی ایشالا خدا بهش ببخشه.
خیلی خوشحال شدم شب ازدواج امیرالمومنین وقتی هیت خونمون بود. اومد گفت. ایشالا در پناه امیرالمومنین باشن آقامهدی. خدا ایشالا نسل شیعه رو زیاد کنه .
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 90/8/9 12:10 عصر
<!-- /* Font Definitions */ @font-face {font-family:"B Davat"; mso-font-alt:"Courier New";} @font-face {font-family:"B Nazanin"; mso-font-alt:"Courier New";} @font-face {font-family:Calibri; mso-font-alt:"Century Gothic";} /* Style Definitions */ p.MsoNormal, li.MsoNormal, div.MsoNormal {mso-style-parent:""; margin-top:0cm; margin-right:0cm; margin-bottom:10.0pt; margin-left:0cm; line-height:115%; font-size:11.0pt; font-family:Calibri;} @page Section1 {size:612.0pt 792.0pt; margin:72.0pt 90.0pt 72.0pt 90.0pt;} div.Section1 {page:Section1;} -->
باید حاج آقا رحمانی که حالا در بین ما نیست.
توی مسجد محله ما پیرمرد نازنینی هست که اهالی مسجد و محل خیلی دوستش دارند. او سالهاست که بازنشسته شده و در حوالی مسجد خودمان ساکن است و تا جایی که یادم میآید مسئول امور مالی مسجد بوده.
پیرمرد مو سپید و دلنشین بر خلاف اکثر هم سن و سالهایش که دیگر حال و هوای خوشپوش بودن و غیره را ندارند، به خودش خیلی میرسد. صبح و عصر فرقی نمیکند، هر وقت اهالی محل، دوستان، پیر و جوان و مسجدیها را میبیند با تک تک آنها چنان احوالیپرسی مفصل و بانمکی میکند که کِیف آدمی کوک میشود.
کوچکتر و بزرگتر را احترام میکند و خوشبرخوردیاش لااقل در بین ما چند نفر"بچه های کانون" زبانزد است.
حتی وقتی حاج جواد جبلی تأکید میکند او در جلسات کانون به عنوان بزرگتر حضور داشته باشد، با این حال با همان طمأنینه خاصش همیشه میگوید: "تا وقتی جوانترها هستند همه چیز رو به راه است."
او جزء آدمهایی است که گرد و غبار روزگار دلش را پیر نکرده. همیشه و دایماً سرزنده و خوش برخورد است. چرا که مومن دلش همانند پستهای میماند که درونش سرخ و لبانش خندان. به همه اینها آرامش پیرمرد را هم اضافه کنید که این روزها چون "دُرّ نایابی" شده که امروزه اگر کسی داشته باشد خلق الله هم با اوست. این را میتوان از رسیدگی به حساب و کتاب مسجد خوب فهمید که با چه حوصلهای به امور مالی مسجد رسیدگی میکند.
شبهای قدر آمد و گذشت.
اما پیرمرد کمی مریض احوال بود و نای حرف زدن نداشت، با این حال آمده بود تا از فریضه الهی بیبهره نماند. با تمام مریضی و کهولت سن خودش را رسانده بود. این هم از آرامش و سعی و توکلش برمیآید . . .
اما در ته چشمانش آن آرامش همیشگی موج میزند.
آن شب حال خوشی داشتم به این فکر میکردم ای کاش این حال خوش مثل آرامش و مهربانی مثال زدنی «حاج آقا رحمانی» در من هم ماندگار شود و ای کاش بعد از این ماه مبارک همان آدم سابق نشوم.
دعا کنیم حال جمیع بیماران و همچنین پیرمرد دوست داشتنی مسجد ما بهبود پیدا کند. "آمین"
رضا شاعری
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 90/8/8 11:49 صبح
و جعلنا من الماء کلّ شیءٍ حیّ
حیات هر چیز از آب است
و حیات قلب ها
از اشک بر حسین فاطمه - علیهما السلام –
کلمات کلیدی :