ارسالکننده : رضا شاعری در : 90/12/9 1:15 عصر
تصویر:
فیلمی حاصل از بهم دوخته شدن تصویر کفشهای تو…
از کودکی تا روزی که پوتین رزم به پا کنی
صدا:
من چه شمشیر زدن این کودک را
در رکاب مهدی موعود
دوست میدارم…

حرکت:
تندیس اسکار،
شوالیهای را نشان میدهد
که شمشیر سربازان جنگ صلیبی را در دست گرفته
و بر روی یک حلقه فیلم ایستاده است… +
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 90/12/8 6:8 عصر
- تو همیشه آدم را غافلگیر می کنی!
- خاصیت شکارچیست بانو! شکار غافلگیر نشود که شکار نمی شود!
*مختارنامه / قسمت هفدهم / عمره و مختار
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 90/12/8 5:30 عصر
باز شدن گرفتگیهای این دل
کار یک رکعت و دو رکعت نیست؛
باید جعفر طیار بخوانم انگار!
*خوش به حال تویی که دو رکعتت، کار یک جعفر طیار می کند
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 90/12/8 5:29 عصر
با مداد که بنویسی
هرچند دم دستی و ارزان قیمت
شانس این هست اشتباه که شد پاکش کنی
اما،
حیفِ صفحه ای که اشتباه بنویسی اش
و قلمت خودکار باشد یا خودنویس،
هرچند قیمتی تر و خوش نقش تر،
اشتباهش را، پاک کنی نیست ولی…
من این صفحه را همیشه پاره کرده ام
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 90/12/8 5:28 عصر
آدم ها نیششان را می زنند
نمک شان را روی زخم هایت می ریزند
و می روند پی کارشان…
آدم ها آبرویت را با یک کامنت
با دو کلام حرف
سر بازار حراج می کنند
روی غرور له شده ات راه می روند
و می روند پی کارشان…
آدم ها
نیش زدن شان را
نمک روی زخم ریختن شان را
آبروی دیگری حراج کردن شان را
با دروغ های پشت سر کامل می کنند
و می روند پی کارشان…
آدم ها تهمت می زنند، آبرو می برند، دروغ می گویند
اسمش را می گذارند نقد و می روند پی کارشان؛
تو اما هنوز می سوزی
هنوز درد می کشی
آدم ها می روند پی کار و سراغ زندگی شان
تو اما در بی تابی و اضطراب
این سو و آن سو می روی
به در و دیوار می زنی
تا تکه های آبرویت را
از سر زبان این و آن…
ذره های غرورت را
از لا به لای واژه های آن و این…
همه ی وجودت را
از سر بازار
جمع کنی و باز خودت را بسازی
خود خراب شده ات را…
آدم ها اما رفته اند سراغ زندگی شان
آب هم در دلشان تکان نمی خورد
ککشان هم نمی گزد!
*قصه را رها کن؛
خدا هنوز و همیشه، هست
خودش تکه هایت را جمع می کند
و باز می سازدت
نیک که بنگری، اصلاً خراب نشده ای؛
یعز من یشاء و یذل من یشاء
قصه ی حرمت آبروی مؤمن را هم در خانه ای که کسی نیست، مخوان!
امروز را فردایی ست…
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 90/12/8 5:20 عصر
امروز تو تاکسی وقتی سوار شدم . صندلی جلو رو داشبورد یه جمله باحال نوشته بود ÷یرمرد باحال
نوشته بود
برای سلامتی امام زمان یه صلوات بفرس
برای سلامتی خودت کمربند ایمنی رو ببند
باحال بود این چند وقته خیلی رو اون داشبورد جمله دیده بودم برای جریمه نشدن. وتذکر دادن.
اما این یکی خیلی باحال بود .. .
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 90/12/6 1:32 صبح
داغ سیلی،
بیشتر از حسن بن علی
علی بن ابیطالب را میسوزاند؛
این را،
باید مرد باشی که بفهمی…
کلمات کلیدی :