ارسالکننده : رضا شاعری در : 90/10/28 12:30 عصر
¤ وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم وقتی که دیگر رفت من به انتظار آمدنش نشستم وقتی که دیگر نمیتوانست مرا دوست بدارد من او را دوست داشتم وقتی او تمام کرد من شروع کردم
وقتی او تمام شد من آغاز شدم و چه سخت است تنها متولد شدن مثل تنها زندگی کردن مثل تنها مردن!
¤ چه تنگنای سختی است! یک انسان یا باید بماند یا برود. و این هردو اکنون برایم از معنی تهی شده است و دریغ که راه سومی نیست
¤ بوی یاس با آدم حرف میزند خیلی حرفها را من فقط از بوی یاس شنیده ام گل یاس بو ندارد آنچه از او میتراود خاطره های معطر، خیالهای لطیف و پنهانی و پاک و خوب شاعری است... شاعری که هیچ کس او را نمیشناسد...
¤ چه بارانی است در بیرون این اتاق! باران؟ ابرهای همه غم های تاریخ، یکباره بر سرم باریدن گرفته اند. کسی نمیداند که در چه دردی و تبی می سوزم و می نویسم... . .
|
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 90/10/22 3:3 عصر
Paint me a room where I can dream
Dream of a world that I used to see
Paint me a window, soft and defined
And flood yellow light
Through the open blinds
It"s somewhere, hidden from view
A portrait, an epitaph
برایم اتاقی بکش
جایی که بتوانم رویا ببینم
رویای جهانی که عادت به دیدنش داشتم
برایم پنجره ای بکش
لطیف و مشخص
و نور زرد را بتابان
از میان پرده های باز
این جایی است پنهان از دید
یک تصویر
یک گورنوشته
.
.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 90/10/21 6:57 عصر
شیوه ی پرواز دانستن به تنهایی چه سود
؟
این هنر بالی قوی میخواهد
و
قدری وجود!
.
.
.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 90/10/20 3:43 عصر
ای شهدا دعا کنید که خدا فرج امام زمان (عج) را نزدیک کند
ستاره های دیروز ستاره های امروز
ما را بیابید!
پلاک زخمی تان را بر گردن گمشدگان رمل های داغ گناه بیندازید؛
شاید پیدا شویم!
شاید بوی خون به ناحق ریخته شما، ما را به سوی حق بکشاند؛
شاید فکه،
نامی شود که رازهای مگو را به ما بیاموزد.
ما را صدا کنید؛
با گلوی زخمی و لبهای خشکیده تان!
ما را به شلمچه بخوانید تا بیاموزیم عشق را،
زندگی را و مرگ را.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 90/10/20 3:40 عصر
سلام بابا...
"بابا..." چرا اینقدر قصه ی ما خیس است...؟
دیگر خسته ام از شستن قاب عکست با اشک چشمانم...
باران بودن سخت است...
دوست دارم ابر باشم...
تا سایه ای شوم برای دلتنگی هایم...
ولی چه کنم...
که تو از ابری و من از باران...
و قصه ی ما خیسِ،خیســــــــ ...
"بابا..."
من اینجا...
در قصه ی خیس این دنیا...
وجودم مچاله شد...
کاری بکن مرد مومن...
راستی دقت کردی وقتی رو خاک گرم شلمچه راه میری زیر
قدم های پاهات یه صدایی میاد میگـــه:
"قـــــرژ"
خواستم بگم یه وقت فکر نکنی اون صدا،صدای خاکه
"اون صــدا،صــدای اســتخونه"
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 90/10/20 3:27 عصر
... و علاوه بر عمر، که همچون یک تکه یخِ در حال ذوب شدن، هر روز و هر ثانیه از حجمش کم شده و از عمرش کاسته می شود، چیزهای دیگری هم وجود دارند که تلاش آدم برای نگه داشتنشان، مثل این است که بخواهی مشتی آب را در کفِ دستانت نگه داری .... قطره قطره در مقابلِ چشمانت از دست می رود و تو میمانی و این حجمِ خالی و سنگینِ مشت شده میانِ دست هایت ... یک چیزهایی که قبلا بود و الان دیگر نیست ... چیزهایی که من اسمشان را میگذارم: معصومیت از دست رفته ...
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 90/10/19 1:32 عصر
شلمچه بازار است بازار عشق بازی
شلمچه تندیس زیبای عشق است که در میدان ایثار قدکشیده
خورشید اینجاست عشق اینجاست
مهمانسرای کربلای 5 اینجاست
شلمچه معراج الشهدای دلددادگان اباعبدالله است.
شلمچه . . .
فرداشب به رسم گذشته تو خونه مراسم داریم
به مناسبت
امروز 19دی ماه 65 سالروز شهادت جواد داداش
4دی شهادت دایی عباس
21 دی سالروز علی داداش
و برای پدرجان . . .
خدا همه شون رو رحمت کنه مارو هم شفاعت کنن.
کلمات کلیدی :