ارسالکننده : رضا شاعری در : 91/2/7 10:55 صبح
سلام دیشب
شام غریبان بود وبرای عرض تسلیت توفیق بود که آقا رو از نزدیک زیارت کنیم. اما این بار انگار غم آقا بیشتر بود مثل همیشه دست تکون نداد آمد تو مراسم و فقط یک یار به جمعیت نگاه کرد و رفت نشست روی صندلی ، دوستی پیشم بود بهش گفتم اصلا آقا امروز تحویل نگرفتند. دیوانه ی آقا ست گفت ما که بچه سید نیستیم روضه ی مادر پیرمون میکنه ، اینکه پسر فاطمه (سلام الله)ست .
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 91/2/7 12:40 صبح
توی کرج سوار تاکسی شدم
روی داشبورد ماشین مثل خیلی از ماشین های دیگه یه جمله دیدم که نظرمو جلب کرد
تا به حال جمله های زیادی دیده بودم، مثلا لطفا کمربند خود را ببنید/ لطفا سیگار نکشید/ وغیره . ..
اما اینجا نوشته بود کرایه تاکسی برای سادات در محدوده ی کرج رایگان . ..
کمی که گذشت ازش پرسیدم اخوی شما از کجا می دونی شخص مورد نظرت سیده؟؟ هرکی بگه سید هستم کرایه نمیگیری؟؟
گفت آره. اما شاید واقعا نیت من خالص بوده
همون روز اول که اینو نوشتم، اواسط روز یه آقایی سوار شد
موقع پیاده شدن مبلغی داد من مشغول این شدم که مابقی پول رو بدم که اون آقا رفت
اومدم پایین صداش کردم، آقا مابقی کرایه ؛ زیاد دادی . ..
یه نگاه کرد وگفت: تو محبت کردی و میخوای به ما، سادات کرامت کنی؛ اما خاندان ما خاندان کرامت هستند
پس ما باید به شما محبت کنم و کرامتمون بیشتر باشه. ..
یاعلی
از اون موقع بارها این اتفاق برام افتاده . . .
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 91/2/5 11:31 عصر
به راستی!
چه می شود اگر
قطره ای از خون مادر
در رگ های دختران نسل ظهور جاری شود؟! ...
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 91/2/5 11:20 عصر
جان امانتی است که باید به جانان رساند
اگر خود ندهی، می ستانند
فاصله هلاکت و شهادت، همین خیانت در امانت است ...
شهادت، داستان ماندگاری آنانی است که دانستند، دنیا جای ماندن نیست ....
بعدا نوشت::
1): دنیا جای ماندن نیست ... این را خوب فهمیده ام این روزها ... اما شهادت را، هنوز نه ...
2): راستی برادرم! چه راحت پیکر این شهید را بر سر دست گرفته ای؟ گوشه ای از دل تاریخ، خواهری بود که نمی دانست چگونه جنازه برادرش را ...
3) بوی یاس می آمد از میان سربندهای یا زهرا (س)...
4) به راستی که این جملات وصیت نامه ی جواد داداش حالم رو منقلب کرد. .. خیلی دلم شکست ...
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 91/2/5 5:57 عصر
این مطلبو سال 88 سر در هیئتمون زدم هم مسجد حمزه هم مسجد خامس آل عبا
هم هیت متظران مهدی(عج)
و فاطمه در شبی که داشت تمام 18سال شکوه عمر خود را به تاریخ می سپرد
نگاهی به چهره ی از اشک خیس علی داشت
و گویی چون پیش مرگی فاتح زیر لب زمزمه می کرد
ای مولا و ای سرور من
و ای مقتدای فاطمه
بشکست اگر سبویی سر خم به می سلامت
امید که مقبول باشد . . .
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 91/2/5 5:47 عصر
من که میدانم
فردا که بیایی
شبِ حمله
دوباره سرِ سربندهای یا فاطمه (س) دعوا میشود.
من که میدانم
همین که خودت را پسرِ زهرا (س) معرفی کنی
آتش میاندازی به سینههای ما منتظرانت
جبههها غلغله میشود از فاطمیون.
خودم که اهل نیستم
ولی
این سربند را برای همان روز نگه داشتهام .
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 91/2/5 1:23 عصر
2)
3)
4)
5)
6)
کلمات کلیدی :