ثانیه شمار بدون ولی عصر
من از ضربه های ثانبه شمار ساعت متنفرم….
هرضربه اش می گوید:
یک لحظه ی دیگر درانتظارت گذشت….
یک لحظه بی تو گذشت….
می گوید:
یک لحظه کم دارم برای با تو بودن…..
کلمات کلیدی :
من از ضربه های ثانبه شمار ساعت متنفرم….
هرضربه اش می گوید:
یک لحظه ی دیگر درانتظارت گذشت….
یک لحظه بی تو گذشت….
می گوید:
یک لحظه کم دارم برای با تو بودن…..
ما هر دو به پیروزی میاندیشیم
با هم میجنگیم
من این سو و او آن سو
من ایرانی و او دشمن ایران
عشق مشترک
مرد: «هر چی فکر میکنم، نمیدونم چرا باید ادامه بدیم.»
زن: «دیگه هیچ نقطهی مشترکی نداریم.»
صدای دسته عزاداری، نگاه مرطوبشان را به هم دوخت.
ماز ظهر بود.
ایستاده بود تا تیر نخوری.
سرش را که روی زانوانت گرفتی، آرام گفت: «اَوَفَیتُ؟»
برادر
انتظار مرد به پایان رسید؛ بعد از سی و هشت سال، بالاخره برادرش، «برادر» صدایش کرد.
ولی کاش انتظارش هیچوقت تمام نمیشد.
انتخاب
نامه را از پستچی تحویل میگیرم و نگاهی به پشت آن میاندازم. از طرف بنیاد شهید است. آن را که باز میکنم داخلش یک کاغذ با مضمون تبریک شهادت است و یک یادداشت ضمیمهاش که نوشته: «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا... امروز پنجمین روز است که محاصرهایم... آتش سنگین است... تشنگی امانمان را بریده... شهدا آن طرف، گوشه کانال آرام خوابیدهاند... چند نفر از بچهها زخمی هستند. اما حسرت یک آخ را روی دلمان گذاشتهاند... آب قمقمهها را که جیرهبندی کرده بودیم، دیروز تمام شد... فدای لب تشنهات پسر فاطمه(سلامالله علیها)... شلمچه، لشگر 23 انصار الحسین، گردان 2 تخریب، بسیجی حمید ابراهیم فر»
در را میبندم و نامه را بو میکنم. پشت به در میدهم و با گوشهی چادر اشکهایم را پاک میکنم.
حمزه ولیپور – تهران
نه خود را به گناه یکدیگر تبرئه کنیم
نه از شرم گناه خود بر هم چشم پوشیم
من به عشق
تو هم به عشق
بیا اشتباهات یکدیگر را ببخشیم.