سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اگر تو به زندگى پشت کرده‏اى و مرگ به تو روى آور است پس چه زود دیدار میسر است . [نهج البلاغه]

خمپاره . . .

ارسال‌کننده : رضا شاعری در : 90/11/26 12:30 صبح

صدای صوت خمپاره را شنیدند
همه خیز رفتند و حسین فرصت خیز رفتن پیدا نکرد

فقط تو دلش آروم گفت: خدایا مادرم منتظرمه

خمپاره به زمین اصابت کرد و منفجر شد
همه شهید شدند غیر از حسی




کلمات کلیدی :

چتر برای چه؟ خیال که خیس نمی شود

ارسال‌کننده : رضا شاعری در : 90/11/26 12:19 صبح

ای که حرف همه عالم شده آوازه تو / خودمو دوست دارم اما نه به اندازه تو / محمد علی بهمنی ...

 

چتر برای چه ؟ خیال که خیس نمی شود / محمد علی بهمنی ...




کلمات کلیدی :

رفتی بهشت سلام من را برسان . . .

ارسال‌کننده : رضا شاعری در : 90/11/24 3:11 عصر

وقتی محمد داداش از دنیا رفت

بهش گفتم به شهید سلام منو برسون

شهید تفرحی هم که از دنیا رفت همینو گفتم

وآخرین بار پدرم  . . .

بهش گفتم

 

رفتی بهشت

سلام من را هم

خیلی خیلی 

برسان…




کلمات کلیدی :

احسن الحال من مولایم سید علی ست . ..

ارسال‌کننده : رضا شاعری در : 90/11/24 2:51 عصر

احسن الحال من مولایم سید علی ست

 

سید




کلمات کلیدی :

قارن وربی

ارسال‌کننده : رضا شاعری در : 90/11/24 8:34 صبح

شرط کرده بود حجت خدا برایش ثروت دنیا بخواهد تا او در مقابل از مالش در راه خدا انفاق کند
با این وعده حجت خدا علیه‌السلام برایش دعا کرده بود
اما حالا که ثروتش بیداد می‌کرد ، وقت دادن زکات و سهم مردم از مالش می‌خواست حجت خدا را تهمت فحشا بزند
اراده‌ی خدا دامان حجتش را از اتهام پاک نگاه داشت
اما پیامبر خدا نفرین کرد که زمین او را فرو برد
در زمین فرو می‌رفت و دیگر امیدی به حیات نداشت
در آن غوغای یأس ، هفتاد مرتبه پیامبر خدا را صدا زد و از او استمداد کرد …
و همین طور در میان نگاه پر بهت مردم در خاک دفن شد …
مطابق معمول حجت خدا شب در غار تنهایی صدا زد “یا اله العالمین” …
اما مثل همیشه که مرتبه‌ی اول خداوند جوابش می‌داد : “بله بنده‌ی من” ؛ این بار جوابی نیامد
پیامبر و حجت خدا بر روی زمین با تعجب سوال کرد : خدای من چرا جواب نمی‌دهی ؟
پاسخ آمد : موسی ! امروز قارون هفتاد مرتبه از تو نجات خواست و تو جوابش ندادی
در حالی که اگر تنها یک مرتبه مرا صدا زده بود او را جواب می‌گفتم …
اگر به جای صدا زدن تو یک بار گفته بود “ربی” او را نجات می‌دادم …




کلمات کلیدی :

بچه که بودم پدرم . . .. فکرش را نکرده بود . . .

ارسال‌کننده : رضا شاعری در : 90/11/24 8:28 صبح

 

پدر و فرزند

 

بچه که بودم پدرم

تمام محله یمان را خطی کشیده بود که آنطرفش

یا دزدها می آمدند و آدم را می بردند

یا آدم خودش گم میشد

بیچاره پدرم فکرش را نکرده بود

فردا که بزرگ شوم

و پایم را آن طرف خط ها بگذارم

یک نفر می آید

دلم را می دزد

ومن دنبال دل

گم شده ام

گم میشوم . ..




کلمات کلیدی :

9سال پیش.قتی شهید تفرحی به هم رزمانش پیوست . . .

ارسال‌کننده : رضا شاعری در : 90/11/24 8:21 صبح

گاهی اوقات فکر کردن به بعضی ها ناخودآگاه لبخندی روی لبانمان می نشاند…!

چه حس زیبایی است

چقدر دوست دارم این لبخندهای بیگناه را

و چه بیشتر دوست دارم این بعضی ها را …




کلمات کلیدی :

<      1   2   3   4   5   >>   >
قالب وبلاگ | قالب
گالری عکس
دریافت همین آهنگ

قالب وبلاگ