اللهم احفظ قائدنا خامنه ای . . .
گفتند که عاشقی وآرام نه ای
در باب خیال و خم ابروی که ای؟؟
گفتند: بگو، به قصد قربت گفتم
سید علی الحسینی الخامنه ای
کلمات کلیدی :
گفتند که عاشقی وآرام نه ای
در باب خیال و خم ابروی که ای؟؟
گفتند: بگو، به قصد قربت گفتم
سید علی الحسینی الخامنه ای
آن عادل فوتبال، آن دوستدار قیل و قال، آن بیدار دوشنبه شبها، آن آورنده خنده به لبها، آن برپاکننده دعوا، آن خورنده حلوا، آن رفیق فاب فنایی و حاجرضایی، آن درگیر با علی دایی، آن زاده شهرآرا، آن گزارشگر لالیگا، آن اصالتاً اهل رفسنجان، آن آکل خورشت فسنجان، آن نودش پر از حاشیه، آن پخشکننده تصاویر ماضیه، آن برگزارکننده مسابقات، آن پرکننده جیب مخابرات، آن مظهر مسابقات اسام اسی، آن نتایجش همیشه هفتاد به سی، آن تکرارکننده تصاویر آهسته، آن داعی داوران شایسته، آن جویای اساماس پیر و جوان، آن به دنبال سوتی داوران، آن مفسر جام جهانی، آن رقیب علیفر و خیابانی، مایه افتخار اهل گزارش و سرآمد مچگیری در ورزش، عادل فردوسی پور ـ انارالله برهانه ـ مؤثر در فوتبال و سمبل جنجال بود. ابتدای کار او آن بود که در ایام صباوت هر کجا گلکوچک به راه بود پس او هم در آن بود و به کار گزارش مشغول بود. پس به دانشگاه شریف افتاد و مدرک صنایع بگرفت و آن بر در کوزه نهاد و عزم همی کرد تا شمایلش از جامجم نبیند بر جای ننشیند. از کرامات شیخنا این بود که سنش به بیست نرسیده به محضر شیخ اردشیر لارودی رسید که مطبوعه ابرار ورزشی داشت پس گفت: «خواهم که قلم زنم». شیخ لارود گفت: «چه در چنته داری؟» گفت: «ترجمه بلدم و هرچه خارجی و انجلیزی باشد به فارسی تبدیل توانم کرد.» پس گفت: «بنویس» و شیخ ما به ترجمه افتاد و این از کرامات بود. آوردهاند هر روز به در جامجم همی رفت برای تست و او را میزدند و میراندند تا پیری فرزانه بر او ظاهر گشت و حال پرسید. فرمود: «اگر داخل شوم برنامهای سازم که نظیر آن نباشد.» پس پیر، دلش بسوخت و او را وارد همی کرد. نقل است در ابتدا تفسیر تنیس و فوتسال میگفت تا اینکه پخش فوتبال فراوان شد و نوبت به شیخنا هم رسید. آوردهاند شیخنا چنان در امور خفیه و خصوصی فوتبال متبحر بود که شماره کفش عمه گری نویل را از بَر بود و این پایه از بلاغت، فکها را بیانداخت. و از کرامات او این بود که برنامهای راه انداخت که صد نبود اما نود بود و در آن صغیر و کبیر فوتبال را مینواخت و خلق را تا سحر پای جعبه مینشاند با چشمان پُفکرده، و آوردهاند هیچ چیزی برای او جذابتر از این نبود که اهالی فوتبال را به جان هم اندازد و خود در گوشهای به خنده مشغول گردد و از کرامات او نقل است که شبی نبود که نودش پخش شود جز آنکه میلیونها اساماس به سویش دوان شود و پاسخ نظرسنجیها به سویش روان. از وی جملات عالی نقل است؛ گفت: «الجنجالالشغلی ـ ترجمه: جنجال کسب و کار من است» و گفت: «خداحافظ جام جهانی، خداحافظ برانکو» و گفت: «وات ایز هی دواینگ دیس پلیر ـ ترجمه: چه میکند این بازیکن» و گفت: «عجب گلنزنی شده این بازیکن» و گفت: «چه بازی دراماتیکی شده این بازی». و در آخر کار او آوردهاند که چون عزرائیل برای قبض روحش وارد گشت، گفت: «یه بار دیگه صحنه رو تکرار کن ببینم خطا بوده یا نه!» .............................................. چاپ شده در شماره 19 گل اقا
پا نوشت : به قلم احسان ناظم بکایی
یادتونه...نه!!!!!....؟؟؟؟ تیتراژ شروع برنامه کودک: اون بچه هه که دستشو میذاشت
پشتش و ناراحت بود و هی راه میرفت، یه دفعه پرده کنار میرفت و مینوشت
برنامه کودک و نوجوان با آهنگ وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وگ وگ، وگ… !
یادتونه...نه!!!!!....؟؟؟؟ تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد
مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن آب بخوریم
یادتونه...نه!!!!!....؟؟؟؟ شبا بیشتر از ساعت 12 تلویزیون برنامه نداشت سر ساعت
12 سرود ملی و پخش می کرد و قطع می شد…. سر زد از افق…مهر خاوران !
یادتونه...نه!!!!!....؟؟؟؟ هرکی بهمون فحش میداد کف دستمونو نشونش میدادیم میگفتیم آیینه آیینه
یادتونه...نه!!!!!....؟؟؟؟ ساعت 9?30 هر شب با این لالایی از رادیو میخوابیدیم
گنجیشک لالا مهتاب لالا شب بر همه خوش تا صبح فردا…لالالالایی لالا
..لالایی لالالالایی لالا ..لالایی..گل زود خوابید مثل همیشه قورباغه ساکت
خوابیده بیشه…جنگل لالا برکه لالا شب بر همه خوش تا صبح فردا
یادتونه...نه!!!!!....؟؟؟؟ زمستون اون وقتا تمام عشقمون
این بود که رادیو بگه مدرسه ها به خاطر برف تعطیله !
یادتونه...نه!!!!!....؟؟؟؟ علامتی که هم اکنون میشنوید، اعلام وضعیت قرمز است
و معنا و مفهوم آن اینست که حمله هوایی انجام خواهد شد!
محل کار خود را ترک و به پناهگاه بروید....
یادتونه...نه!!!!!....؟؟؟؟کوچولو ها کوچولوها دستاتون بدیم به ما بریم به شهر قصه ها
یادتونه...نه!!!!!....؟؟؟؟ گنجشگکه اشی مشی …. میفتی تو اب خیس میشی
….کی میپزه اشپز باشی ….. کی میخوره حاکـــــــــــم باشــــــــی
به یاد هنرمندی که تنها خوند تنها زد و در تنهایی مرد . . .
یادتونه...نه!!!!!....؟؟؟؟ مدیر مدرسه از مادرامون کادو می گرفت سر صف می داد به ما
بعد می گفت: همه تو صفاشون از جلو نظام برید سر کلاساتون
یادتونه...نه!!!!!....؟؟؟؟آلوچه و تمره هندی ، بستنی آلاسکا, همشون هم غیر بهداشتی !
یادتونه...نه!!!!!....؟؟؟؟ تقلید کار میمونه…میمون جزو حیوونه !
این جمله حرص درار ترین جمله بود تو اون زمان !
یادتونه...نه!!!!!....؟؟؟؟ خط کشهائی که محکم می زدیم رو مچ دستمون دستبند می شد !
یادتونه...نه!!!!!....؟؟؟؟کلی با ذوق و شوق تلویزیون تماشا می کردیم
یهو یه تصویر گل و بلبل میومد: ادامه برنامه تا چند دقیقه دیگر !
یادتونه...نه!!!!!....؟؟؟؟ کارت صد آفرین میدادن خر کیف میشدیم
هزار آفرین که میدادن خوده خر میشدیم !
یادتونه...نه!!!!!....؟؟؟؟ اما وقتی بچه بودیم گلبرگ گلها رو روی
ناخنمون می چسبوندیم بعد می گفتیم لاک زدیم!
یادتونه...نه!!!!!....؟؟؟؟ کارنامه هامونو میبردیم شهر بازی که بهمون بلیط بدن
شما یادتون نمیاد پسرا شیرن مثه شمشیرن…دخترا موشن مثه خرگوشن !
یادتونه...نه!!!!!....؟؟؟؟ بستنی میهن رو که میگفت مامان جون بستنیش خوشمزه تره !
یادتونه...نه!!!!!....؟؟؟؟پستونک پلاستیکی مّد شده بود مینداختیم گردنمون !
یادتونه...نه!!!!!....؟؟؟؟ این بازیو
پی پی پینوکیو پدر ژپتو، گُ گُ گُربه نره روباه مکار !
یادتونه !!!!...؟؟؟ هر وقت آقای نجار می رفت بیرون ووروجک خراب کاری می کرد !
یادتونه...نه!!!!!....؟؟؟؟… سیاهی کیستی ؟منم پار30 کولا
یادتونه...نه!!!!!....؟؟؟؟ دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده سواد داری؟
نه نه بی سوادی نه نه پس تو خر من هستی !
یادتونه...نه!!!!!....؟؟؟؟ آهای، آهای، اهاااااای ، ننه،من گشنمه !
یادتونه...نه!!!!!....؟؟؟؟ ماه رمضون که میشد اگه کسی می گفت من روزه ام
بهش میگفتیم: زبونتو در بیار ببینم راست میگی یا نه !
یادتونه...نه!!!!!....؟؟؟؟ اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم،
بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم
مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده، ذوق مرگ می شدیم !
یادتونه...نه!!!!!....؟؟؟؟، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه
میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم !
یادتونه...نه!!!!!....؟؟؟؟ یک مدت مد شده بود دخترا از اون چکمه لاستیکی صورتیا
می پوشیدن که دورش پشمالوهای سفید داره !
یادتونه...نه!!!!!....؟؟؟؟ که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو !
یادتونه...نه!!!!!....؟؟؟؟ دوست داشتیم مبصر صف بشیم تا پای بچه ها رو سر صف جفت کنیم !
یادتونه...نه!!!!!....؟؟؟؟ عیدا میرفتیم خرید عید، میگفتن کدوم کفشو میخوای
چه ذوقی میکردیم که قراره کفشمونو انتخاب کنیم:)))) کفش تق تقی هم فقط واسه عیدا بود !
یادتونه...نه!!!!!....؟؟؟؟ خانوم اجازهههههههه سعیدی جیش کرددددددد !
یادتونه...نه!!!!!....؟؟؟؟مقنعه چونه دار میکردن سر کوچولومون که هی کلمون بِخاره،
بعد پشتشم کش داشت که چونش نچرخه بیاد رو گوشمون )
یادتونه...نه!!!!!....؟؟؟؟ بچه که بودیم وقتی میبردنمون پارک، میرفتیم مثل مظلوما
می چسبیدیم به میله ی کنار تاب، همچین ملتمسانه به اونیکه سوار تاب بود
نگاه میکردیم، که دلش بسوزه پیاده شه ما سوار شیم،
بعدش که نوبت خودمون میشد، دیگه عمرا پیاده می شدیم !
یادتونه...نه!!!!!....؟؟؟؟ پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی
بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم،
همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد !
یادتونه...نه!!!!!....؟؟؟؟ وقتی مشق مینوشتیم پاک کن رو تو دستمون نگه میداشتیم
بعد عرق میکرد، بعد که میخواستیم پاک کنیم چرب و سیاه میشد و جاش میموند
دیگه هر کار میکردیم نمیرفت، آخر سر مجبور میشدیم سر پاک کن آب دهن بمالیم
بعد تا میخواستیم خوشحال بشیم که تمیز شد، میدیدیم دفترمون رو سوراخ کرده !
یادتونه...نه!!!!!....؟؟؟؟ از جلو نظااااااااااااااااام … !
یادتونه...نه!!!!!....؟؟؟؟ اون قدیما هر روزی که ورزش داشتیم با لباس ورزشی می رفتیم مدرسه
احساس پادشاهی می کردیم که ما امروز ورزش داریم، دلتون بسوزه !
یادتونه...نه!!!!!....؟؟؟؟ سر صف پاهامونو 180 درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم !
یادتونه...نه!!!!!....؟؟؟؟ آن مان نماران، تو تو اسکاچی، آنی مانی کَ. لا. چی !
یادتونه...نه!!!!!....؟؟؟؟ گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشی می کشیدیم.
بعد تند برگ میزدیم میشد انیمیشن
یادتونه...نه!!!!!....؟؟؟؟صفحه چپ دفتر مشق رو بیشتر دوست داشتیم
به خاطر اینکه برگه های سمت راست پشتشون نوشته شده بود
ولی سمت چپی ها نو بود !
یادتونه...نه!!!!!....؟؟؟؟آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست
اونا یه درس از ما عقب تر باشن !
یادتونه...نه!!!!!....؟؟؟؟برای درس علوم لوبیا لای دستمال سبز میکردیم و میبردیم سر کلاس پز میدادیم !
یادتونه...نه!!!!!....؟؟؟؟ با آب قند اشباع شده و یک نخ، نبات درست میکردیم میبردیم مدرسه !
یادتونه...نه!!!!!....؟؟؟؟تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردیم !
یادتونه...نه!!!!!....؟؟؟؟دفتر پرورشی با اون نقاشی ها و تزئینات خز و خیل !
یادتونه...نه!!!!!....؟؟؟؟یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون رو دراز میکردیم
که مثلا میخوایم دست بدیم، بعد اون واقعا دستش رو دراز میکرد که دست بده
بعد ما یهو بصورت ضربتی دستمون رو پس میکشیدیم و میگفتیم:
یه بچه ی این قدی ندیدی؟؟ (قد بچه رو با دست نشون میدادیم)
و بعد کرکر میخندیدیم که کنفش کردیم !
یادتونه...نه!!!!!....؟؟؟؟تو دبستان وقتی مشقامونو ننوشته بودیم معلم که میومد
بالا سرمون الکی تو کیفمونو می گشتیم میگفتیم خانوم دفترمونو جا گذاشتیم!!
یادتونه...نه!!!!!....؟؟؟؟ افسانه توشی شان رو !!
بهشت، پاداش انفعال نیست.
* لهم ما یشاوون31 نحل/ فیها ما تشتهیه الانفس و تلذ الاعین، 7 زخرف/لهم فیها ما یشاوون 16 فرقان
پ.ن.2: گفتم یک کمی بهشت نویسی کنیم حال همه مان خوب شود. شما هم اگر حال و حوصله داشتید کمک کنید.
پدر بزرگم رفت. گنجینه ای از شعرو تجربه و خاطره.رفت ان طرف چون این طرف خبری نبود.این را خودش می گفت.پل ارتباطی با گذشته فرو ریخت خداحافظ اقا جون. دیدار به قیامت .