کبوتر ها دوستان آسمانی من
الان که این مطلبو دارم مینویسم
صدای نوک کبوترها
از مقابل پنجره پذیرایی میاد
براشون چند وقتیه هرروز
برنج میریزم
اینه که چند وقتیه دوستانی
از آسمون پیدا کردم
کلمات کلیدی :
الان که این مطلبو دارم مینویسم
صدای نوک کبوترها
از مقابل پنجره پذیرایی میاد
براشون چند وقتیه هرروز
برنج میریزم
اینه که چند وقتیه دوستانی
از آسمون پیدا کردم
زمان گذشت ....
بچگی کنار رفت....
خاطره ها کمرنگ شد....
(تصویرها محو و صداها اروم تر)
عادت ها تغییر کرد....
اما....
دلتنگی بیشتر
یک بسته شکلات هدیه گرفته ای، از نوع سوییسی. دهنت آب می افتد و دلت قیژ و ویژ می رود برای خوردن یکی از آن خوش رنگ و لعاب هایش. ناگهان چشمت می افتد به لیست بلند بالای مواد تشکیل دهنده آن. ویرت می گیرد ببنی وسط این شکلات های وسوسه کننده چه خبر است. چشمانت را ریز می کنی و ناگهان نام هایی می بینی که حسابی آشنا می زنند: Whisky, alkohol, marc de champagne ...
تو می مانی و یک جعبه شکلات داغ. تو می مانی و شکلات هایی که مثل همه شیرینی ها و تلخیهای این روزهای مان، چیزهای دیگری را در دل خود پنهان کرده اند. تو می مانی و شکلات های بزرگ تری که هر روز از صبح تا شب قورت می دهی و عین خیالت هم نیست که شراب های نسیان آورتری داخل آنها پنهان شده است.
ما در حجاب
چیزی به اسم میانه نداریم
یا بدحجاب
یا بی حجاب
تفکری که به غلط در بین بعضی از دوستانم
جا افتاده
چه در خراشه ی روحت،
چه در میانه ی سینه،
نام مرا بد انتخاب کردهاند،
از هر طرف که بخوانی...
درد
درد
درد
از هر طف که بخوانی
درد است
افیون دیگر چه صیغهایست؟
معتاد یعنی من
که هر روز منتظرم،
هر روز منتظر بودم که بیایی . . .
کجایش را تو خود بهتر میدانی . ..
اما من هر روز و هر ساعت منتظرت هستم