ارسالکننده : رضا شاعری در : 91/6/5 6:38 عصر
هان ای عزیز! چون نیک بنگری خواهی دید که زیبا عزیزی از بر ما برفت که نیکتر از وی را خداوند نیافرید.
وگویند چون ماه رمضان را تمام یافته، یافتی؛ آب در دیده بگردان وحسرت همی خور که مهمانی از کنارت رفت
که تو هم میزبانش بودی وهم میهمانش وبنگر که این مهمان چه سفره ای برای میزبان بی انداخته
وموسم وداع از او چون فرا رسیده، آب دیدگان را برای سلامتی این مسافر بریز تا باز گردد وتو آن را باز بینی.
از کتاب:
آداب المجنون فصل دوم از سلامات و والوداعیات اثر شیخ رضا شاعری اعلی الله مقام الشریف
پانوشت 1: این روزها با وجود اینکه یک هفته ای از ماه مبارک گذشته هر وقت میخوام چیزی بخورم دائم احساس می کنم روزه ام ... عجب حسیه . ..
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 91/5/26 2:47 عصر
سلام
چند روز پیش برا دفن یکی از اقوام سببی رفته بودم بهشت زهرا سلام الله و جمعه و شنبه هم رفتم آذربایجان نزدیک اردبیل واز قضا (زلزله هم ما را دریافت) و الحمدالله بازگشتیم صحیح وسالم.
اما موضوعاتی که تو ختم این بنده خدا اتفاق افتاد و نحوه تدفین بود.
فقر فرهنگی و اعتقادی و حداقل عدم دانستن مطالب اولیه ی احکام در بین بعضی از اهالی روستایی و یا بعضا شهری در کشور جای تاسف داره؛ البته مسئولین امری که در اون مناطق حضور دارن ؛ متاسفانه هیچ تلاشی و طرحی برای بالا بردن سطح اجتماعی وعقیدتی ندارن. این بیشتر دل آدم رو به درد میاره.
بنده حقیر به همراه برادر رضایی خود طبق وصیت فرد متوفی کارهای کفن ودفن رو به عهده داشتیم. پیرمردی که تا سن 77سالگی صاحب فرزند نشده بود. وباالاخره در درگاه حضرت باری تعالی دعا کرد و خداوند بهش فرزند عطا کرد. حالا تو سن 91سالگی در حالی که یه پسربچه 14ساله داشت به سفر آخرت رفت. اما از این شرح ماوقع که بگذریم. بعد انجام غسل در بهشت زهرا قبل اینکه داخل ماشین بگذاریم میت رو، نماز براش نخوندن. گفتند ببرید شهر مقصد بخونید.به اصرار من یه شیخی محبت کرد و اومد خوند. والحمدالله که خوند وگرنه ...
ساعت 7بعدازظهر رسیدیم اون روستا که دقیقا 9کیلومتر با اردبیل فاصله داشت. هنوز از ماشین پیاده نشده بودیم که یه عده آدم بیل به دست تابوت رو گذاشتن رو دوششون و بردنش. یک شیخ .... هم ایستاده بود اونجا و هیچ تذکری به عنوان مجری دفن میت نمی داد. بالاخره دفن کردن یه آدابی داره فکر کردن هرچه سریع تر بزارن تو قبر جایزه میدن بهشون. هر چی میگفتم بابا صبر کنید والله بخدا وقت هست. گوش کسی بدهکار نبود. تنها کاری که تونستم بکنم جمعیت رو به زور کنار زدم و پسربچه ی 14ساله رو آوردم بالای قبر که برای آخرین بار با پدرش خداحافظی کنه. شیخ شروع کرد به تلقین خوندن .اما شخصی که اجازه نداد من برم داخل قبر حواسش به باز کردن بند کفن بود. و هیچ تکونی نداد میت رو. صورتش هم روخاک نبود حنجره ام پاره شد تا حالیش کنم که بابا، عمو ،برادر، بخدا این درست نیست. یه نگاه به شیخ . .. که امیدم رو کمتر کرد ... سنگ لحد رو از بالای سر میت شروع کردن به گذاشتن. این از مستحبات نبود. بگذریم کار تموم شد. یک ماراتن بی نظیر .به شیخ گفتم اعلام کن طریقه ی نماز وحشت رو ... هیچی نگفت وتنها اون شب من و برادر رضایی وهمسرم که تهران مونده بود خوندیم. و بقیه ... توی قهوه خونه ی روستاشون مشغول گپ وگفت گو بودن تا دیر وقت . .. فردا اکه شنبه بود شب برگشتم تهران. تمام مدت به این فکر میکردم که این شیخ در قبال این مردم مسئوله وتکلیفش تبلیغه اما دریغ از ... جالب اینجاست که مردمان سرمایه داری بودن بیش از 2 میلیارد فقط سرمایه ی ماشین آلات کشاورزیشون بود . . . اما ذره ای حتی به بهداشت خوراک وحتی پوشاک خود اهمینت نمیدادند. البته قبول دارم که این شاید سادگی روستاییست اما من در خیلی از روستاها که مذهب در تمام مسائلشان رخنه کرده وهست توجه کردم که کم سوادترین افرادشان نیز به نجاست پاکی لباس وغیره اهمیت میدهند. اما در خیلی رورستاها به این مهم توجه نمی شود . واما این وظیفه از گردن ف شیخی که آنجاست ساقط نمیشود؛ تکلیف دارد که آموزش دهد. جوانان را دعوت کند به انجام تکلیفات ... آن پزشک خانه ی بهداشت مکلف است سطح بهداشت آن هارا بالا ببرد ... آن دهیار مسئول است که با وجود اینکه آن روستا سرمایه دار هم هستند تمهیداتی را بیندیدش تا حتی به طور اجباری با قانون دستور ساخت منازل و مساکن خوب بدهد. تا آن روستا که در آخرین نقطه محور لرزش زلزله بود یکی دوتا از ساختمان هایش نریزد . به نظرم در آنجا هم استعدادهایی هست که دارد تلف میشود. . ..
حسن ختام مطلب یکی از دوستان حوزه ی علمیه ی امام مهدی در سفری که کهکیلویه بویر احمد بابت مامورتی داشت با این مسئله به شکل فیجع تر مواجه شد. میگفت من گوشه ای از مسجد رفتم نماز شکسته بخوان دیدم عده آمدند پشت من شاید چون ملبس بودم جویا شدم از که روحانی دارن گفت می اآید الان. شروع کردیم چند نفری نماز بخوانیم. اتمام نماز متوجه شدم همه به من اقتدا کردند. وهمه شکسته خواندن نمازشان را. شاید به جرات بگم شاید حتی هیچی از مراحل نماز رو نمیدونستند. وشاید تمام حرکاتشان؛ تقلید از ما بود. واین واقعا جای تاسف دارد اگر آنها ضعیف هستند این همه نیرو طلبه وغیره داریم. چرا مسئولین فکری به حال تبلیغ وفرهنگ سازی نمیکنند؟؟؟؟!!!!!1
استاد قرآن جناب آقای قراتتی می فرمایند اولین حرکتم در تبلیغ دوست شدن با چند نوجوان بود که در مسجد مشغول شوخی وجوک گفتن بودند. رفتم پیش آنها گفتم بچه دوست دارد براتون مططلب وجوکی بگم بخندید؟؟ گفتن آره من هم نیمساعت خندوندمشون و اون نوجون ها که خیلی خوشحال بودن بهشون گفتم دوست دارید فردا هم بیایید مسجد من براتون صحبت کنم؟؟ گفتن آره. گفتم پس فردا هر کدومتون یکی از دوستاتون رو باید بیارید. آوردن. ومن اولین جرقه های تدریس با نوجون ها تو ذهنم اومد.
پانوشت.: استاد بزرگ قرآن ما نسبت به اتفاقات دور برش بی توجه نبود وخدا بهش توفیق داد که بهترین معلم اخلاق وقرآن با شیوه تدرس خاص خودش بشه.
پا نوشت 2::دین حتی برای ریزترین مسائل زندگی هم آدابش رو به ما گفته
*بلند صحبت نکن که بدترین صداها برای چارپایان، خران است* با تکبر راه نرو ...* فصل لربک ونحر برای هدیه ای که به تو دادیم قربانی بکش
* با پای راست وارد مسجد شو* هنگام غذا به صورت هم نگاه نکنید* مستحب است دوبار بر میت تلقین خوانده شود* مستحب است کسی بعد از تدفین بالای قبر قرآن بخواند * مستحب است ...
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 91/5/26 1:11 صبح

حضرت آیت الله قرهی)حفظه الله تعالی) به نقل از استاد بزرگوارشان، آیت الله مولوی قندهاری(اعلی الله مقامه الشریف) می فرماید:
این سید بزرگوار(حضرت امام خامنه ای(حفظه الله تعالی)) سپهسالار امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)هستند، زمانی می رسد که تیرهای بلا به سمت ایشان می اید. پس خود را سپر بلای ایشان قرار دهید
www.mahdaviyat313.com.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 91/5/24 3:2 عصر
سلام
امروز از تولدم درست یبیست و پنج سال گذشته
حالا به نظر من هر آنچه میبایست بلد باشم ، یاد گرفتهام …
اما یاد کودکی هایم افتادم و یادگیری های اندک اندکم
اندکی راه رفتن را در یک سالگی یاد گرفتم
آنقدر که هر از گاهی به زمین بخورم
شاید اینطور زمین خوردن و زمین خوردهها را فراموش نکنم
اندکی حرف زدن را در یک سالگی
آنقدر که فقط کمی بتوانم از شدت گرسنگی و خوابآلودگی غر بزنم
شاید اینطور مدام چشمانم محتاج اشک شوند و گریه را فراموش نکنم
اندکی غذا خوردن را در یک سالگی آموختم
آنقدر که فقط کار شست وشو را برای پدر و مادرم سخت کردم
شاید اینطور برای سیر شدن مستغنی از شیر مادر نشوم و مادرم را فراموش نکنم
و بسیار اندکیهای دیگر که واقعیتش دوست داشتم همیشه اندک بمانند
دوست داشتم ومی ترسیدم از اندک نماندن آن ها و اینکه از افزون شدن آنها سودی نبرم
نگران این بودم که روزی برای بیش از این آموختهها خوشحال نباشم
نگران بودم
چقدر دوست داشتم یک ساله بمانم
اما میدانستم !
با همهی اینها خوب میدانستم که یک سالگی خانهی نهایی ام نیست
کودکی ، نوجوانی ، جوانی ، میانسالی و حتی پیری
اصلا دنیا همهاش راه است
بیست و پنج سالگی ام
نه به قدر یک خانهی ابدی
که به قدر یک چادر مسافرتی
به قدر یک توقف کوتاه در راهی پر ابتلا و انشاءالله بی بلا
مبارک شد به شب های قدر
که انشالله قدر خوب برایم نوشته باشند امیدوارم برای رسیدن به خانهی ابدیام توشهی کافی بردارم
امیدوارم که مثل برادرم که در همین روز متولد شد توفیق شهادت داشته باشم.
امیدوارم که بتوتنم قرآنی زندگی کنم
امیدوارم که منتظر واقعی امامم باشم
امیدوارم
برای ایمانم دعا کنید
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 91/5/23 12:8 عصر
چند سال پیش این اس ام برام اومد خیلی با دلم بازی کرد
همیشه یادمه و یه بار هم تو وبم زدم فکر کنم.
اینکه
همیشه همه ی سال وقتی خواستی آب بخوری بگو یا حسین
اما ماه رمضونا وقتی تشنه ات شد ونتونستی آب بخوری بگو یا ابالفضل ...
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 91/5/23 11:58 صبح
فکرش را بکن
میتوانست
علم را روی زمین بگذارد؛
اماننامه را بردارد
و چشمان اهل خیمه را
پر آب کند؛
حتی مویی از سر دستانش کم نمیشد؛
آنوقت
فقط کربلا
جایی به نام بین الحرمین کم میداشت.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 91/5/23 11:56 صبح
.
شبهای قدر را خیلی دوست دارم... جوشن کبیرت که شروع میشود، ذره ذره میوزی بر دلم و مینوشانیام از حلاوت نامهایت، و من هر نامت را، دوای یک نقص و کاستی و عیب از وجودم مییابم. میان این نامها، تو مدام بزرگ میشوی و بزرگتر. و من مدام کوچک میشوم و کوچکتر، هر نامت را که نوش دلم میکنم تو با عظمتتر میشوی و من حقیرتر ... و من این حقیر شدن را خیلی دوست دارم ... چون مرا به جایی میرساند که فکر میکنم از خاک هم حقیرترم. و دلم میخواهد آرزو کنم که کاش خاک میبودم نه این چنین حقیر و پست ... و درست همان لحظهای که صدای "یا لیتنی کنت ترابا"ی دلم بلند میشود، یک نفر دست بلند میکند به سوی من تا از زمین بلندم کند و مرا "فرزند خاکش" می نامد ... یک نفر آشنا پیدا میشود که "ابو تراب"ش مینامند ... میان تمام حقارتهای ناتمام نفسم، پدر دار میشوم ....
2.
و من عاشق توام، که حتی فکر اینجایش را هم کردهای... من عاشق توام که در این حال هم، رهایم نمیکنی...
3.
حضرت ابالفضل العباس علیهالسلام، برای من یعنی همان پلی که من را به امام زمانم میرساند.
کلمات کلیدی :