ابو عزارییل
کلمات کلیدی :
بسم الله...
ایران فقط تهران نیست. خبرگان انقلابی هم فقط آقایان جنتی، یزدی و مصباح نیستند. الحمدلله در کل کشور اکثریت قاطع راهیافتگان به هر دو مجلس، از عناصر اصولگرا هستند و حتی احتمال ریاست هاشمی بر خبرگان هم کم است...
اساسا در نظام انتخاباتی ما امکان تقلب وجود ندارد و این مهندسی اطلاعرسانی که دولتیها پیش گرفتهاند هم بالاخره به انتها میرسد و نتایج نهایی بهزودی معلوم خواهد شد...
علیالحساب، عروسک برجام، مشتری زیادی نداشت در بین ملت نداشت...
پ.ن: سر خم می سلامت، شکند اگر سبوی
بسم الله...
اول
از اولین باری که نام #معراج_الشهدا# را در بین خاطرات #سیدخانم# شنیدم حدودا بیست وچهار سال می گذرد.
رفته بود بالای پیکر جواد داداش و شهیدانه سخن رانده بود. یکی از حماسی ترین خاطرات زندگی ام همان روز است و یاد و خاطره معراج...
دوم
سالها گذشت بعید نبود که با این شنیده ها عاشق شهدا بشوم.
این روزها که در عالم رسانه برای شهدایی که هم سن و سال و هم نسل خودم هستند خبر و یادداشت و مصاحبه تهیه میکنم. همه اش به خاطر تببین آن خاطرات شکوهمند است.
سوم
چند ماه قبل وقتی پیکر شهید #مدافع_حرم# #روح_الله_قربانی# و #قدیر_سرلک# را آوردند به معراج الشهدا رفتم. تا پیکر آقا روح الله را بیاورند از اقای ابن دین و پسرعموی عیال، شهید قربانی خواستم تا خاطره ای تعریف کنند.
پیکر شهید آمد، آقا روح الله مادر نداشت، پیش خودم میگفتم توی آن دنیا چه فیضی برده از شهادت پسرش، خاله شهید پیرزن باصفایی بود. مویه میکرد مرا یاد مادر #شهید_بهروز_صبوری# که بچه محله ماست انداخته بود و من تند تند مشاهدات را برای همکارم میفرستادم.
چهارم
اما وقتی خانم فروتن همسر #شهید_قربانی# را دیدم خیلی دگرگون شدم. انگار حرف های شهیدانه اش «این لحظه چیزی جز زیبایی ندیدم. روح الله جان دارم برایت آبرو داری می کنم، می دانم اگر نمی رفتی ناراحت می شدی، آخرین بار که زنگ زدی گفتی بگذار کمی دیگر بمانم، دلم برای بچه هایی که اینجا ناجوانمردانه شهید می شوند می سوزد. اما قرار نبود اینگونه بر گردی.»
مرا برده بود به بیست و چهار سال پیش، به یاد صحبت های سیدخانم... به یاد همان صلابت... تصویرهایی که انگار بعد این سالها داشتم جز به جز می دیدم. دیگر تاب نداشتم...
پنجم
این روزها #شهید_قربانی# در قطعه53 همسایه برادر عزیزم آقا جواد است. هربار به گلزار شهدا بهشت زهرا میروم حتما بر سر مزار این شهید هم میروم.
پی نوشت1: توی حال و هوای خودم بودم که این عکس را حاج #حمید_داود_آبادی# انداخت. خیلی مقاومت کردم این عکس را اینجا نگذارم اما نمی دانم چرا هر بار یاداین شهید می افتم حالم بدجور دگرگون می شود. روز تشییع پیکر شهید رفتم شهرک محلاتی و تا گلزار شهدا که نماز را خواندند لحظه به لحظه تشییع را پوشش دادم.
احساس میکنم «شهید روح الله قربانی» را مثل آقا جواد، مثل برادرهایم که هر مدام در گوشه ای از بهشت زهرا(س) خوابیده اند، دوست دارم. ان شاءالله مرا هم شفاعت کند.
پی نوشت2: خانواده آقا روح الله رفتند و من منتظر پیکر شهید «قدیرسرلک» ماندم، روضه بعدی شروع شده بود، قرار بود پیکر قدیر را به آقا عبدالله نشان بدهیم...«علی اکبرفرهنگیان» عزیز آمد و از قدیر گفتیم و اشک ریختیم... در باغ شهادت باز شده و خدا نکند که جا بمانیم..مدافعان حرم
موسوم_اشک
#روح_الله_قربانی
#شهید_روح_الله_قربانی
#حمید_داود_آبادی#عکاس#نویسنده#
#قطعه_53
#کاشانه_زیبای_شهدای_کربلای_5
#کاشانه_زیبای_شهدای_مدافع_حرم
#شهید_غواص_جواد_شاعری
حمید داود آبادی
بسم الله...
اول:
برای اشک هایی که در این 29سال نریختی...
آری! این لباسی که در دست های نازنین ات گرفتی پیراهن برادر است
پیراهنی که لحظاتی قبل از عملیات کربلای 5 بر تنش بوده، هنوز هم عطر تنش را به یادگار دارد،
دوم:
شنیده ام وقتی پیکر برادر را با آن صورتی که چیزی آن باقی نمانده بود دیدی گریه نکردی...
سینه اش را بوسیدی و گفتی (شهادتت مبارک)
اما حالا بعد از 28سال...
سوم :
دیده ای شیشه های اتومبیل را وقتی ضربه ای می خورند و می شکنند؟
دیده ای شیشه خرد می شود ولی از هم نمی پاشد؟
این روزها همان شیشه ام؛
خرد و تکه تکه،
از هم نمی پاشم...
ولی شکسته ام...
باور کن!
چهارم:
برادرم ای مهر رخشان زندگی ام
هرگز تو را از یاد نمی برم
و آن روزی که برای اولین بار عکسی از روز خاکسپاری ات دیدم
تو را و آن حفره زیبای گلوله دوشکا را، که دری از درهای بهشت بر گونه هایت گشوده بود و یاد دارم کربلای 5 را...
پی نوشت: گوشه هایی از مصاحبه با مادر شهید غواص جواد شاعری
شهید غواص، شهید جواد شاعری، مادر شهید، مادر شهید غواص، چتر بازی در امواج،
بسم الله...
پیکر شهید میردوستی که آمد هیچ رسانه ای خبر ویژه ای از این شهید والا مقام منتشر نکرد. با 20 تن از رفقا تماس گرفتم تا با خانواده شهید ارتباط بگیرم. تا اینکه به لطف یکی از رفقای پاسدار با سید قاسم میردوستی صحبت کردم.
اولین مصاحبه کوتاه را منتشر کردم. بعد هم رفتم منزلشان و با پدر و مادر و همسر شهید صحبت کردیم و نوشتم.
سید محمد حسین اولین شهید دهه هفتادی از مدافعان حرم است.
محمد یاسا فرزند یک ساله شهید بازیگوشی میکند. موهای بور و چشم های رنگی اش فتوکپی پدرش بود.
خانم میرشاهی مادر شهید میگفت محمد یاسا شبیه پدرش راه می رود شبیه او غذا می خورد و شیطنت هایش هم مانند اوست.
خانواده ای حزب اللهی و انقلابی، گرد جنگ هشت ساله هنوز بر سر و روی پدر شهید به یادگار مانده بود.
این روزها آقا سید نیز برای مبارزه با تکفیری ها اعزام شده است...
پدربزرگ آقا سید محمد حسین از روحانیون با صفای استان گلستان بوده که با شهید نواب همکاری هایی داشته، ضمنا این پدر و مادر مومن و ایثارگر برادرهایشان به شهادت رسیده بودند.
یعنی بابای محمد یاسای قصه ما هم عمویش شهید شده و همچنین دایی. آقا سبد میگفت فرزند گوی سبقت را در شهادت از من ربود. من با سی سال خدمت در سپاه پاسداران توفیق شهادت نداشتم اما آخرین فرزند من به این فیض عظیم دست یافت.
از شما چه پنهان بغض بیخ گلویم را گرفت وقتی محمد یاسا برایم سیب آورد و با زبانی کودکانه سخن گفت. اصلا خودت که پدر باشی بیشتر و بهتر می فهمی این درد را...
همسر شهید میگفت هر وقت بچه هایی را میبیند که در آغوش پدرشان هستند بی قرار تر می شود...
می گفت محمد حسین معتقد بود اگر ماها نرویم هزاران محمد یاسا یتیم می شوند...
دلم بیشتر به درد آمد، آدم ابوالبشر که دنیا را دوست دارد ببین چطور دل می کند از این دنیا و به جهاد با شقی ترین افراد زمانه خود می رود.
رضا شاعری، خبرنگار حماسه و مقاومت farsnews.com
انءشالله که ما هم شهید شویم.
جهاد_ادامه_دارد#شهید_سید_محمد_حسین_میردوستی#میردوستی#رضا شاعری#
بسم الله رحمن الرحیم
#دلها_دست_خداست #
وقتی گزارش دیدار حضرت آقا با خانواده شهید مسیحی راخواندم خیلی لذت بردم.
آن شب مشتاقانه منتظر بودم تا گزارش تصویری این دیدار راهم ببینم.
اینکه رهبر معظم انقلاب به دیدار خانواده های شهدا می روند چیز تازه ای نیست، اما دیدار حضرت آقا با این خانواده شهید آشوری خیلی زیبا بود
مادر شهید آشوری که سالیانی است در انتظار دیدار حضرت ماه بود حالا برایش این آرزو محقق شده بود
مادر شهیدی که در شب عید، عیدی ویژه ای گرفته بود، پس از شنیدن اینکه بالاترین شخص کشور به خانه اش می آید حسابی بی قرار شده بود
وقتی که آقا وارد خانه شد دیدیم که این مادر شهید با چه شور نشاطی به استقبال امام عزیزمان رفت
اما چند نکته در این دیدار حایز اهمیت بود. بد نیست به آن اشاره ای داشته باشیم
یکی جالب ترین بخش های این دیدار تصویر حضرت امام( ره) و آقا بر دیوار خانه بود
نکته دوم اینکه در صحبت های آلبرت صراحتا شنیدیم که او با توسل به حضرت ولیعصر( عج) حاجت گرفته است و برادر شهیدش را پیدا کرده است.
سومین نکته درس اخلاق امام خامنه ای در همین چند دقیقه بود. ایشان #تببین# برخی مسائل که به انقلاب و جنگ تحمیلی مربوط می شود اشاره کردند و این روحیه مادر شهید را مورد ستایش و تشویق قراردادند.
اما نکته آخر؛ در اسفند نود مقام معظم رهبری در سخنرانی ای تعبیر جالبی به کار بردند و فرمودند دلهای مردم در دستان خداست. به نظرم این جمله حکیمانه تفسیر آیه شریف #سیجعلهم_رحمن_ودا# ست، به راستی که دلها دست خداوند است.معنا و مفهوم این آیه را در شادمانی مادر شهید #روبرت_لازار# به خوبی دیدیم که میگفت:(مگر رهبر برای مسلمانهاست...او برای ما هم هست) و یا وقتی که به آقا گفت:( من کوچیک شما هستم). در پایان باید یک تقدیری هم از کار فرهنگی همسایگان مسلمان این خانواده کنیم. وقتی پیکر این شهید مسیحی را به محله شان آوردند، در کلیسا حاضر شدند و شعار (عزا،عزاست امروز،#حضرت_عیسی_مسیح# صاحب عزاست امروز)را سر دادند. و این خیلی ستودنی است.... #سیجعلهم_رحمن_ودا#دلها_دست_خداست#حضرت_ماه#شهید_آشوری#روبرت_لازار#شهید_مسیحی#عملیات_مرصاد#دلهای_مردم_در_دست_خداوند_است#رضا_شاعری#حضرت_ماه#