سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند به موسی علیه السلام وحی کرد : «نعمت هایم را به خلقم یادآوری کن، به آنان نیکی نما و مرا محبوبشان گردان که آنان، جز کسی را که به آنان نیکی نموده است، دوست نمی دارند».غایت آرزوی دوستداران [إرشاد القلوب]

سه گانه ای برای شهدای مدافع حرم

ارسال‌کننده : رضا شاعری در : 95/2/18 4:48 عصر

باذن الله... بعد از شهادت شهید شیخ الاسلامی و روح الله صحرایی برای آنها مصاحبه گرفتم. امروز هم زنگ زدم که از حال رضا حاجی زاده جویا بشم که دیدم عبدالله فرجی داره گریه می کنه. و سه گانه تهیه خبر شهادت برای عزیزانی که در این عکس ملاحظه می کنید تکمیل شد .

آقای فرجی

می گفت: شاعری تو از هر کدام از این بچه ها مصاحبه گرفتی شهید شدن... رضا حاجی زاده که نمی خواست خاطره ای از عملیات بگه. بهش گفتم مرد مومن آدم یه رفیق هم نام داشته باشه و دست رد به سینه اش بزنه خیلی بی معرفتیه... خندید و به خاطر اینکه اسم هر دوتامون #رضا بود از روح الله صحرایی گفت... تک تیرانداز حاج محرمعلی مرادخانی، شیخ الاسلامی و روح الله صحرای رو زده بود. رضا هم شجاعانه با قناسه رو در رو با تکفیری ملعون دوئل کرده بود. سرآخر اون رو به درک واصل کرد و خودش از ناحیه دست مجروح شد... حالا در این عملیات به فیض شهادت نائل آمد.

                           مدافعان حرم

پی نوشت: آقا رضا حاجی زاده عزیز برای رفیق هم نام و جامانده ات دعا کن????پی نوشت: معشوقه به سامان شد

تا باد چنین بادا

#مدافعان_حرم_حضرت_زینب

#لشگر_25_کربلا

#مازندران

#شهدای_مازندرانی

#شهید_روح_صحرایی

#شهید_شیخ_الاسلامی

 

#شهید_رضا_حاجی_زاده




کلمات کلیدی :

دارالشهدا تهران

ارسال‌کننده : رضا شاعری در : 95/2/11 2:38 عصر

باذن الله...

- پرسید بچه کجای تهرانی؟؟؟

* گفتم #منطقه_هفده

* گفت: منطقه 17 دقیقا کجا میشه؟!

*??سرمو بالا گرفتمو گفتم همون #دارالشهدای_تهران

*- با کنجکاوی گفت دارالشهدا؟! دارالشهدا دیگه یعنی چی؟!

*گفتم دارالشهدا یعنی جایی که کوچکترین منطقه در مناطق #شهری_تهران محسوب میشه

*دارالشهدا یعنی جایی که پرتراکم ترین منطقه از نظر جمعیت تو تهران محسوب میشه

*دارالشهدا یعنی جایی که فقط 8 کیلومتر مربع مساحت داره اما 4000 تا شهید تقدیم این آب و خاک کرده

 

 

* دارالشهدا یعنی جایی که در دهه 60 فقط حدود20 هزار واحد مسکونی داشته اما بیشتر از 80 پایگاه بسیج اعزام به جبهه داشته و از هر 8 خونه تقریبا یک شهید تقدیم سرزمینم کرده +

*دارالشهدا یعنی جایی که در زمان جنگ هر هفته 10 تشییع پیکر شهید تو محله هاش داشته

*دارالشهدا یعنی جایی که فقط در یکی از118 مدرسه اش 80 شهید دانش آموز تقدیم کرده

* دارالشهدا یعنی جایی که بیشترین آمار شهدا را نسبت به وسعت خودش تو کل کشور داره +

* دارالشهدا یعنی جایی که تا به امروز 9 شهید مدافع حرم تقدیم حضرت زینب سلام الله علیها کرده

* گفت چه خوب، خوش به حالت که تو دارالشهدای تهران زندگی می کنی!

راستی چند تا از این 4000 شهید رو میشناسی؟!

* سرمو انداختم پایین...جوابی نداشتم که بدم... خیلی خجالت کشیدم...

*چرا تاحالا بهش فکر نکرده بودم؟! واقعا من چند تا از شهیدای محلمونو می شناسم؟؟؟ #چند_چندیم؟

#دوست_شهید_من_کیست؟

* اهالی وادی شهدا، برای عضویت در کانال تلگرامی دارالشهدای تهران روی لینک زیر کلیک کنید??

 

#دارالشهدای_تهران#انقلاب_اسلامی#شهیدان#آذری#امامزاده_حسن#

ابوذر_غربی#ابوذر_شرقی#باغ_خزانه#قلعه_مرغی#مقدم#بلورسازی#یافت_آباد#

گلچین#جلیلی#سجاد#زهتابی#زمزم#کوخ_نشینان#پابرهنگان#

کوخ_نشین#جنوب_شهر#?? https://telegram.me/joinchat/A69cmjwMWPWsAKDljFgMUQ




کلمات کلیدی :

شهید شاعری

ارسال‌کننده : رضا شاعری در : 95/2/7 9:59 عصر

 

باذن الله...

اول

صدایت را روی نوار کاست 60 دقیقه ای سونی برای سید خانم ضبط کرده بودی و نوید این را داده بودی که حتمن یک روز #شهید می شوی... بعد هم سفارش کرده بودی که هر وقت دلتنگ شدی،کافی است این کاست را بزاری توی ضبط صوت و دکمه پخش را بزنی و گوش کنی...



دوم

سید خانم گفت: نوار را بیاور، گذاشتم توی همان ضبط صوت قدیمی که فقط یک باند داشت. دکمه پخش را زدم و چه شورمندانه #زیارت_عاشورا می خواندی... السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و تا آخر... این آخرین باری بود که برایش صدایت را گذاشتم... گفتم شاید برای قلبش خوب نباشد...

روضه و زیارت عاشورایت که تمام شد، رو کرد به سمت کربلا و با زبان ترکی قربان صدقه جدش رفت... ای حسین ای کربلا شاهی سلام اولسون سنه

 

اودلانان ظولمیله درگاهی، سلام اولسون سنه

                                                                    شهید شاعری

 

سوم 

هر بار روضه عباس(ع) را شنیدم یاد شما افتادم

هر جا که از #کربلای4 و #کربلای5 سخن به میان آمده، سرم را با افتخار بالا گرفته ام..

اصلا شما بودی که دستم را گرفتی مرا و بردی توی #محله_شهدا و دلم را گره زدی به این جماعت زلال و نورانی، برایم دعا کن

 

پی نوشت: #ارباب کسی را فدایی خود می کند که جلوتر از خودش راه افتاده باشد به صف دشمن، بچه #شیعه باید تا پای جان خودش را و زندگی اش را خرج کند... پی نوشت1: در مسلخ عشق جز نکو را نکشند

روبه صفتان زشت خو را نکشند

گر عاشق صادقی ز کشتن مهراس

مردار بود هر آنکه او را نکشند

 

#السلام_علیک_یا_اباعبدالله

#کربلا_میزان_عشق_است

#عاشورا#شهادت#دارالشهدای_تهران

#شهید_شاعری#رضاشاعری#علمداری#زیارت_عاشورا#

شهید_غواص#غواصان_دریادل#دلنوشته#

شهید_جواد_شاعری#کربلا#سبد_خانم#

 

#أَلسَّلامُ_عَلَیْک_وَ_عَلى_أَبْنآئِکَ_الْمُسْتَشْهَدینَ،. سلام برتو و بر فرزندانِ شهیدت،




کلمات کلیدی :

آیت الله قرهی: فرهنگسراها در دل مسجد ایجاد شوند

ارسال‌کننده : رضا شاعری در : 95/2/4 12:21 عصر

بسم الله

اسفند سال 93، استاد عزیز آیت الله روح الله قرهی که سال هاست در مهدیه القائم المنتظر درس اخلاق دارند را برای بازدید ایشان از خبرگزاری و نشستن پای صحبت هایشان دعوت کردیم. در این پست، گزارش تصویری و بخشی از صحبت های این معلم اخلاق را بازنشر می کنیم.

 

مسجد مقوله بسیار مهمی است. نمی خواهم بگویم که در مورد مساجد کار نشده است اما مساجد آنگونه که باید در طراز مسجد اسلامی و انقلابی باشند، نیستند. اینجانب در دانشکده بسیج درس اخلاق برگزار می کنم. من در این جلسات همواره تاکید داشتم که بسیج باید به عرصه سینما ورود پیدا کند. الان هم می گویم که کانون های فرهنگی هنری باید در عرصه فرهنگ فعال باشند و حتی ورزش هم باید در بستر مراکز فرهنگی قرار گیرد.

 

چرا ما کاری نکنیم که ورزش در مساجد انجام شود تا موجب جذبه برای جوانان باشد؟ چرا باید تصور کنیم که مسجد تنها برای عبادت محض است؟ علت اینکه فرهنگسراها ایجاد شد چه بود؟ فرهنگسراها باید در دل مسجد ایجاد شوند، فرهنگسرایی که در مسجد نباشد باید تعطیل شود زیرا که فرهنگسرای مجزای از مسجد فسادآور است.

 

بستر فعالیت کانون های فرهنگی هنری، بستر فرهنگی است و مسجد در رشته های مختلف به مخاطبان خود خدمات ارایه دهد و تیم های مختلف ورزشی در مسجد تشکیل شود تا از آنها گروه های ورزشی برتر انتخاب شود تا آنها به باشگاه های به نام کشوری راه پیدا کنند. در رشته های هنری، سینما هم همین طور، کانون های فرهنگی هنری باید فعال باشند و نیروهای هنرمند و متخصص تربیت کنند.

 

          

 

مثالی برایتان می زنم، جشنواره عمار جشنواره ای مسجدی است. در ابتدای راه این جشنواره خیلی قوت نداشت اما امروز این جشنواره به یکی از جشنواره های معتبر سینمایی کشور تبدیل شده است. وقتی افراد متدین و مومن در سینما حضور یافتند، می توانند فیلم های بزرگی بسازند و از لحاظ هنرمندانه بودن، کارگردانی، فیلم نامه نویسی کار قوی استخراج می شود.

 

به اعتقاد من فعالیت کانون های فرهنگی هنری در کنار مساجد ضرورت دارد و حتما مساجد باید دارای کانون فرهنگی هنری باشند اما اینکه چه برنامه هایی باید در دستور کارشان باشد و چگونه باشند باید درباره آن بسیار کار شود.

 

فرهنگسراها باید با نظارت امام جماعت در مسجد فعالیت داشته باشند. ورزشگاه ما باید در مسجد باشد زیرا که مسجد کانون اصلی است و الان هم باید باشد. در صدر اسلام هم همین گونه بود امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری هم معتقد به این مسئله بوده و هستند که مسجد باید کانون اصلی فعالیت های جامعه باشد.

 

              

 




کلمات کلیدی :

با یادی از شهید شاعری

ارسال‌کننده : رضا شاعری در : 95/1/28 2:14 عصر

 

با یادی از #شهید_جواد_شاعری 

 

روزهایی که دلت حوصله می چید رسید 

شب میان دو نگاه تو به امید رسید 

 

اوج یعنی که یکی دل به دل آب سپرد

چتربازی که در امواج به خورشید رسی

 

محمد_علی_گودینی نویسنده ادبیات انقلاب اسلامی و ادبیات داستانی، زندگی نامه داستانی شهید جواد شاعری از شهدای دارالشهدای تهران و مسجد حضرت #حمزه_سیدالشهدا (ع) واقع در محله آذری و امام_زاده_حسن (ع) را برای مخاطب بزرگسال به نگارش در آورده است.

شهید شاعری که از جمله #غواصان ورزیده سال های دفاع مقدس و معاون آموزش نظامی #بسیج ناحیه #ابوذر تهران بوده است. این شهید هم محله ای در بسیاری از عملیات ها به عنوان خط شکن حضور موثر داشته است. همین توان فیزیکی و دانش بالای نظامی باعث شد تا همرزمانش نام «جواد چریک» را به او بدهند. #شهید_شاعری علاوه بر غواصی دوره های #چتربازی را هم به طور کامل گذرانده بود و در کانون میثم که واقع در خیابان عبید زاکانی ست سال ها ورزش کاراته را دنبال کرده بود. گودینی پس از نگارش کتاب نام این اثر را «چتربازی در امواج» انتخاب کرد. این کتاب در اسفند ماه سال 93 در دوازدهمین جشنواره کشوری سرزمین نور در بخش رمان رتبه نخست را کسب کرد.

 

        شهید شاعری

این شهید والا مقام در عملیات #فتح_المبین به عنوان آرپی چی زن در مناطق عملیاتی حضور فعال داشت و چند روز بعد در خط مقدم عملیات الی بیت المقدس در حالی که مشغول شلیک آرپی چی بود به دلیل موج انفجار از ناحیه گوش و کم شدن شنوایی به درجه رفیع #جانبازی رسید. وی پس از گذراندن دوره خدمت سربازی در #نهاجا این بار در ناحیه ابوذر مشغول خدمت و آموزش نظامی به رزمندگان و #بسیجیان دارالشهدای تهران (منطقه 17 ) شد. شهید شاعری به عنوان نیروی غواص و بسیجی، ساعاتی قبل از عملیات #کربلای4 به دلیل سوختگی و جراحت از عملیات باز ماند. وی با وجود این آسیب و سوختگی در بدن به دلیل اینکه برای آموزش او هزینه شده و برای ادای تکلیف در عملیات کربلای 5 به عنوان نیروی خط شکن در قامت رشید غواصان خط شکن گردان حضرت علی اکبر(ع) لشگر 10 سیدالشهدا(ع) ساعاتی پس از آغاز عملیات به همراه همرزمانش در گروهان نصر به فیض عظیم #شهادت رسید و خلعت شهادت به تن کرد. 

مزار این شهید در کاشانه زیبای شهدای تهرانی کربلای 5 در گلزار شهدای بهشت زهرا(س) در قطعه 53 است. 

#شهید_شاعری#شهید_غواص#شهدای_ورزشکار#گردان_علی_اکبر#دارالشهدای_تهران#

منطقه_17#محمدعلی_گودینی#لشگر_سیدالشهداء#

لشگر10#عملیات_بیت_المقدس‌#گروهان_نصر#شهدا#

شهدای_غواص#چتربازی_در_امواج#جواد_چریک#چریک#جواد_چری




کلمات کلیدی :

رحیم پور در دانشکده فارس

ارسال‌کننده : رضا شاعری در : 95/1/28 1:7 عصر

بسم الله...

استاد رحیم پور را به خاطر معمولات بالا و انقلابی بودنش دوستش دارم.

چند روز قبل از انتخابات برای نشست خبرنگار مسلمان در دانشکده فارس در خدمتشان بودیم و مثل همیشه مطالب جالب، دقیقی را تبیین کردند. 

 

   

 

 

رحیم پور ازغدی در دانشکده رسانه فارس:

??انقلاب اسلامی دچار سادیسم نیست که با همه دنیا دعوا داشته باشد، شما دچار مازوخیسم هستید

??امام(ره) با جهان مشکلی نداشت، با جهانخواران مشکل داشت

@jebraily

@shaeri_reza

ذات ژورنالیسم و سینما و هنر خراب نیست/ هیچ عرصه‌ای از اداره انسانی نداریم که قابل تقسیم به حق و باطل نباشد


به گزارش خبرنگار سیاسی باشگاه خبری توانا حسن رحیم پور ازغدی در نشست تخصصی «رسانه اسلامی؛ خبرنگار مسلمان» در دانشکده رسانه خبرگزاری فارس، اظهار داشت: برخی می گویند می خواهیم با جامعه جهانی آشتی کنیم، این حرف مبین این است که به مردم بگوییم ما تا الان دچار سادیسم بودیم و با جهان دعوا داشتیم. کسی که با جهان دعوا دارد جایش در دیوانه خانه است، انقلاب اسلامی اگر با جهان دعوا داشت جایش در تیمارستان بود نه اینکه تشکیل حکومت بدهد. انقلاب اسلامی دچار سادیسم و دگر آزاری نبود، شما دچار مازوخیسم و خود آزاری هستید و این ملت را آزار می‌دهید.

 

وی در ادامه افزود: آیا جامعه جهانی چند کشور آمریکا، انگلیس، فرانسه و... محسوب می‌شوند ولی 120 کشور غیر متعهد که در مسائل هسته ای به نفع ما موضع می‌گیرند جزو جهان نیستند؟ در مذاکرات هسته‌ای به جایی رسیده بودیم که عملا با 5-1 یعنی فقط آمریکا مذاکره می‌کردیم و بقیه کشورها عملا حذف شده بودند.

 

ازغدی با اشاره به خاطره‌ای به نقل از حاج عیسی خادم امام (ره) گفت: یک وقت امام با مرحوم سید احمد داشتند قدم میزدند و من چایی آوردم، دیدم سید احمد می‌گوید که در دنیا دو ابر قدرت آمریکا و شوری... که امام حرفش را قطع کرد و گفت: نخیر سه ابر قدرت، آمریکا، شوروی و ایران و ما ابرقدرت اسلام هستیم که جلوی دو ابر قدرت دیگر خواهیم ایستاد.

 

وی در ادامه تصریح کرد: کسی یک وقت با ملتش این طور حرف می‌زند و می‌گوید این آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند و در وصیت نامه‌اش از جوانان مسلمان کشورهای اسلامی می‌خواهد که حکومت‌هایشان را سرنگون کنند. اما عده‌ای در داخل را می بینید که می‌گویند، ما که کسی نیستیم، هر چه هستند آن‌ها، یعنی جامعه جهانی هستند.

رضا شاعری 




کلمات کلیدی :

بادیگارد

ارسال‌کننده : رضا شاعری در : 95/1/22 4:46 عصر

گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، رضا شاعری؛

هادی معماری به سال 1336 در تهران به دنیا آمد و کودکی، نوجوانی و جوانی‏‌اش را در جنوب شهر تهران در محله‌های بازارچه مروی، پامنار، ناصر خسرو پشت سر گذاشت.

وی پیش از انقلاب اسلامی فعالیت‌های سیاسی داشت و با پیروزی انقلاب اسلامی در نهاد‌های متعددی از جمله کمیته انقلاب اسلامی، وزارت کشور و سپاه پاسداران به فعالیت خود ادامه داد. معماری سال 60 پس از بمب گذاری در ساختمان ریاست جمهوری و نخست وزیری، اولین فرمانده حفاظت در مقر مطهری شد.
مقر مطهری پس از ترورهای فراوان مسوولان بلند پایه نظام جمهوری اسلامی در میدان پاستور تهران شکل گرفت. سپاه ولی امر و سپاه انصار از جمله مراکزی بودند که در این مقر برای حفاظت و حراست مسوولان سیاسی کشور عزیزمان  از جمله مقام معظم رهبری، مشغول خدمت بودند. 
هادی معماری به همراه همکاران و یاران شهیدش حافظ شخصیت نظام جمهوری اسلامی بودند. محافظ کسی است که نه از «شخص» بلکه از «شخصیت» مراقبت می‌کند؛ انگیزه محافظ در حفاظت از «شخصیت»، دفاع از اعتقاد و آرمان هایش است.
معماری فارغ التحصیل علوم اجتماعی از دانشگاه علامه طباطبایی است و مدتی در مرکز کوئیکا سئول کره جنوبی و دانشگاه‌های فرانکفورت، برلین و هامبورگ کشور آلمان نیز آموزش و تدریس داشته است. لحن متین و آرام او با سرفه هایی که یادگار سال های خون و حماسه است ما را به شنیدنی‌هایی از شهدای عزیز ایران اسلامی به خصوص محافظان تیم رهبر معظم انقلاب دعوت می‌کند که سرشار از لطف است. مصاحبه ما با این رزمنده و فعال انقلابی دغدغه‌مند را بخوانید:

*اصالتا تهرانی هستم و در محله بازارچه مروی بزرگ شدم

بنده هادی معماری متولد 1336، اصالتا تهرانی هستم و در محله بازارچه مروی به دنیا آمده و بزرگ شدم، در پامنار و ناصر خسرو قد کشیدم. پدرم کفاش (کفش دوز) بود او با برادرش در بازار تهران به این حرفه مشغول بودند. کفش‌هایی که در آن زمان می‌دوختند از نظر دوام و قوام حداقل 4 سال عمر داشت.

 *اولین جرقه انقلابی در هیئت خدام الحسن

 خوشبختانه در محله مذهبی زندگی می‌کردیم و پدرم نیز از مردان انقلابی بود و ما را از همان کودکی به هیئت خادم الحسن(ع) و مکتب علی(ع) که هنوز هم جز هئیت‌های فعال بازار است می‌برد. تا 12 سالگی فقط در مراسم‌ها شرکت می‌کردم و بعدا که ارتقا گرفتم (خنده!) آبدارچی هئیت شدم. در منزلمان و کلا در خانه‌های قدیمی یک جایی به نام پاشیر که شما به آب انبار می‌شناسید بود، از آنجا به عنوان انباری هئیت استفاده می‌کردیم، وسایل هئیت را در آن می‌گذاشتیم. منبری هیئت آقا شیخ عباس میر رفیعیان پور که معلم قرآن ما هم بودند، لابه لای سخنرانی‌هایش که اکثرا از فتوی امام خمینی(ره) استفاده می‌کرد اشاره‌ای به ظلم و ستم شاه داشت. در آن هئیت منبری‌های معروفی مانند آقای محقق می‌آمدند و وقتی از شمر می‌گفتند آن را به شاه پهلوی نسبت می‌دادند و این‌ها زمینه‌های ذهنی من را برای فعالیت‌های سیاسی آماده کرد.

حاج محمد مهر آئینی از دوستان صمیمی پدرم بود که بارها توسط ساواک دستگیر شد و در زمان جنگ تحمیلی نیز 3 فرزندانش را در راه اسلام و نظام فدا کرد. همه این عوامل زمینه فکری من را برای کارهای انقلابی آماده کرده بود و علاوه بر این‌ها پدر و عمویم نیز عضو گروه فدائیان اسلام بودند و با شهید نواب صفوی و مرحوم آیت الله کاشانی روابط خوبی داشتند.

 

پدرم کم حرف بود اما خوب حرف می‌زد وی از دوستان نواب صفوی بود

پدرم بعضا در منزل صحبت‌هایی در رد شاه و تایید مرحوم کاشانی می‌کرد، او کم حرف بود اما خوب حرف می‌زد و چون از هم دوره‌ای های شهید نواب بود، گاهی در مغازه‌اش جوانی را می‌دیدم که می‌آمد و با پدرم در خصوص نواب صحبت می‌کرد تا از آن خاطراتش کتابی چاپ کند. با رفقای پدرم مرحوم سید ناصر مقیمی که او هم چندین بار دستگیر شد و شهید حسین باقری که دلاور بود و در دلاوری نمونه نداشت اعلامیه‌ها را دم مساجد و در هنگامه نماز و رکوع و سجود روی جا مهری‌ها می‌گذاشتیم.

مدرسه خان مهدوی و دوستی با روحانی انقلابی مرحوم محمد اسلامی

در مدرسه خان مهدوی با یک روحانی با صفایی به نام محمد اسلامی دوست بودم او یک مبارز تمام عیار و انقلابی و مرد باسواد و دلاوری بود. یک بار به من گفت هادی بیا برویم کارت دارم، پیراهن‌اش را به من نشان داد که خونی و سوراخ شده بود. گفتم چی شده حاجی؟ گفت: برای الان نیست، مدتی پیش در پی شعارهایی که مردم می‌دادند ساواکی‌ها از روی عمارت شمس العماره تیراندازی می‌کردند، یکی از این تیرهای سرگردان به من خورد البته خدا را شکر به گوشت دستم خورده و به استخوان اصابت نکرد. مرحوم اسلامی از این اتفاق هیچ حرفی به اهالی محل نزده بود و اصلا بیمارستان هم نرفته بود. البته یادم نمی‌آید که چطور درمان شد اما هر کس دیگری بود از این مجروحیت برای خودش دکانی درست می‌کرد، این مرد به قدری با تقوی بود که بعد از انقلاب هیچ‌جا این موضوع را مطرح نکرد. بعد از سقوط رژیم ستم شاهی در دادستانی مشغول به کار شد و در قضاوت هم دستی بر آتش داشت. او در محاکمه ایادی ساواک هم حضور فعال داشت، البته مرد عملیاتی بود و آرام و قرار نداشت و مدام فعالیت‌های متعددی انجام می‌داد و کلا پشت میز نشین نبود.

*ماجرای معدوم کردن یک تریلی مشروب در شرکت هلی کوپتر سازی آمریکایی

 اوایل انقلاب مرحوم اسلامی با من تماس گرفت و گفت چند نفر از بچه‌ها را بیاور یک دستوری گرفته‌ام می‌خواهیم برویم شرکت هلی کوپتر سازی آمریکایی‌ها، رفتیم و یک تریلی پر از مشروب را بارگیری کردیم و بردیم در بیابان و با تیر ژ3 آن‌ها را باز می‌کردیم و سپس آتش می‌زدیم، حدودا یک روز وقت مان را گرفت و انواع و اقسام مشروبات الکی مانند ودکا، ویسکی و غیره در بین آن‌ها بود.

از آقای اسلامی هرچه بگویم کم است، قبل از انقلاب یک شب آمد پیش من و گفت می‌خواهم آخرین اعلامیه امام را در مسجد بخوانم اما امام جماعت نمی‌گذارد و چون من روی بچه‌های محل نفوذ داشتم گفت یک کمکی بکن تا امشب این اعلامیه خوانده شود. من هم رفتم هفت، هشت نفر از لات‌های مذهبی محل و رفقای دیگر را جمع کردم، با فرید تیر مک یکی از رفقایی که خیلی بزن بهادر بود و سر نترسی داشت وارد مسجد شدیم  توی مسجد گفتم می‌روی پای منبر به روحانی مسجد می‌گویی این اعلامیه را قبل از سخنرانی بخواند اگر قبول نکرد پایین بیاورش. خدا رحمت کند روحانی مسجد را مرد خوبی بود من خیلی از آداب و احکام را از او یاد گرفتم اما مرد انقلابی و مبارزی نبود. مرحوم «فرید تیر مک» رفت و گفت اعلامیه‌ها را بخوان اما قبول نکرد، برای همین او را آورد پایین و آقای اسلامی را فرستادیم بالای منبر، حالا این لات‌های محل با قمه‌ در گوشه و کنار مسجد و منبر ایستاده بودند و حکم محافظان آقای اسلامی را داشتند.

آقای اسلامی رفت بالای منبر خطابه قرایی کرد و اعلامیه امام را خواند، به جرات می‌توانم بگویم که هیچ کس از مسجد خارج نشد و به لطف خدا خیلی خوب حرف‌هایش را زد. وقتی می‌دید تعدادی جوان با او همکاری می‌کنند روحیه مضاعف می‌گرفت این اتفاق حدودا سه ماه قبل از براندازی حکومت پهلوی اتفاق افتاد.

بعد از این ماجرا چند روزی در محل آفتابی نشد و امام جماعت مسجد نیز قهر کرد مردم محل رفتند پیش پدرم و گفتند این هادی شما چراغ مسجد را خاموش کرده است و با این کارهایش باعث شده امام جماعت مسجد قهر کند، پدرم که با من هم عقیده بود به آن‌ها می‌گفت شما درست می‌گویید من نصیحتش می‌کنم اما من را تشویق می‌کرد.

 

 *پوستر امام را در مسجد چسباندیم

 فردای همان روز یک پوستر بزرگ از تصویر حضرت امام(ره) در مسجد نصب کردیم، مسجدی‌ها گفتند این عکس را بردارید ساواک گیر می‌دهد، من هم گفتم ما چسباندیم هرکس جرات دارد عکس را بردارد، امام جماعت برگشت، دو تا از پسرانش هم روحانی شدند و مساجد مهمی در دست دارند اما مثل پدرشان روحیه انقلابی ندارند. بعدها متوجه شدم که او در زمان تحصیل هم حجره‌ای حضرت امام(ره) بوده است. بعد از انقلاب هم متاسفانه در آن مسجد کمیته و پایگاه بسیج دایر نشد و ما در یکی از مساجد محله پامنار فعالیت‌های خود را از سر گرفتیم.

*مرگ مشکوک محمد اسلامی

بعد از انقلاب خبر آوردند که آقای اسلامی با خودرو به دره رفته، اصالتا مشهدی بود و شباهت زیادی به شهید باهنر داشت. خیلی گمنام بود و برای پیروزی انقلاب اسلامی زحمت زیادی کشید. اما خیلی از دوستانش و همچنین خود ما از محل سکونت خانواد‌ه‌اش خبر نداشتیم و حتی در مجلس ختمی که در تهران برایش گرفتند و جمعیت کثیری در آن شرکت کردند هم از این موضوع بی اطلاع بودند و متاسفانه نتوانستیم با خانواده او ارتباطی بگیریم.

 *پس از انقلاب در کمیته انقلاب اسلامی، ستاد امنیت و سپاه مشغول به کار شدم

سال 57 در کمیته انقلاب اسلامی مشغول به کار شدم و سپس در ستاد امنیت که مستقیما تحت نظارت وزارت کشور بود فعالیت داشتم. پس از جذب در سپاه و  بمب گذاری در ریاست جمهوری بنده اولین فرمانده مقر مطهری شدم، بعدا نام مقر مطهری به ترتیب لشگر حفاظت، تیپ شهید مطهری تغییر کرد و سپاه انصار و سپاه ولی امر در ادامه تغییرات در مقر مطهری ایجاد شد.

مقر مطهری 300 یا 400 شهید را در راه دفاع از نظام اسلامی تقدیم کرده است و هنوز هم آن شهدا به شهدای مقر مطهری معروفند.

یک دوستی به نام مرتضی حمزه دولابی داشتم  که خیلی با هم جور بودیم در بحث ازدواج‌ او من خودم دخیل بودم در عملیات خیبر شهید شد و هرگز فرزندش را ندید. یک دختر از خود به یادگار گذاشته است، با این شهید هنوز ارتباط معنوی دارم، عکس‌اش را قاب کردم و 30 سال در هرجایی که مسئولیت و مدیریتی داشتم در اتاقم نصب کردم هر کس به اتاقم می‌آمد می‌پرسید او برادرت بوده است؟ 


از چپ: نفر اول «شهید حمزه دولابی»، نفر سوم هادی معماری

 

در مقر مطهری 3 گردان داشتیم و من فرمانده گردان شهید باهنر بودم. شهید حمزه دولابی فرمانده گردان شهید رجایی و گردان سوم هم گردان انتظامات بود که مجموعه‌های ریاست جمهوری، نخست وزیری، قوه قضائیه، شورای نگهبان، دادستانی و نماز جمعه تحت نظر آن بود و بنده مسئول آن گردان هم بودم.

* کتاب قهرمان پهلوان، زندگی‌نامه شهید مرتضی حمزه دولابی

زندگی‌نامه این شهید عزیز را هم در کتابی گردآوری کرده‌اند که چندی پیش منتشر شد، در یادواره شهدایی که در دولاب برگزار شد من را هم دعوت کردند و خاطره گویی کردم به بچه‌های دولاب گفتم عکسی از شهید دارم که هیچ کدامتان تا حالا ندیده‌اید، عکس روی صفحه تلفن همراهم بود و به آن‌ها نشان دادم.

*غباروبی حرم امامزاده داود(ع)

سال 61 با شهید صابر درویش که یکی از نیروهای حفاظت بود و دو نفر دیگر از همکاران با پای پیاده به امامزاده داود(ع) رفتیم. آن روز حرم را برای غبارروبی بسته بودند. توی حیاط ایستاده بودیم که یکی از خدام من و همان دو همکارم را برای غباروبی صدا کرد ما وارد شدیم و صابر درویش بیرون ماند، بعد از مراسم به شوخی گفتیم ما روزی‏ و مزدمان را امروز گرفتیم اما تو سرت بی کلاه ماند. غافل از اینکه او قرار بود مزد بالاتری از خداوند دریافت کند. البته بعد از غباروبی در را باز کردند و چهار نفری زیارت کردیم.

 

* بهترین جوانی که در طول عمرم دیدم و دیگر نخواهم دید/ محافظی که مورد تفقد حضرت آقا قرار گرفت

بهترین جوانی که در طول عمرم دیدم شهید سجاد کشاورز رضایی بود او در ادب، کردار، نظافت، اخلاق، پوشش، صحبت و غیره در عالی‌ترین احوالات اخلاقی قرار داشت، کار حفاظت به دلیل سختی و پیچیدگی‌هایی که داشت همیشه حساسیت‌های ما را بیشتر می‌کرد و همین امر باعث می‌شد که در نزدیکی منزل مسئولین به خصوص حضرت آقا و میر حسین موسوی جوان‌های باهوش‌تر و پا کارتری را بگماریم، یکی از این جوان‌ها همین شهید کشاورز بود که همیشه دم درب منزل مقام معظم رهبری پست می‌داد،‌حضرت آقا معمولا در آن اطراف قدم می‌زدند، یک بار دیدم ایشان کنار این جوان ایستاده و خوش و بش می‌کند. وقتی رسیدم آخر حرف‌های آقا بود، دستی به شانه شهید کشاورز زد و او را مورد تفقد و مهربانی قرار داد. کلا نحوه برخورد حضرت آقا با جوانان و پاسدارها خیلی خاص و مملو از مهربانی بود.

 

 *منافقین با آرپی چی قصد شلیک به مقر مطهری داشتند

 در آن ایام منافقین درصدد ضربه زدن به مقر مطهری بودند و به لطف خدا ما در آن ایام یعنی بعد از انفجار در ساختمان ریاست جمهوری حادثه ناگوار دیگری را تجربه نکردیم، البته درگیری‌هایی در حوالی خیابان پاستور و در نزدیکی مقر اتفاق می‌افتاد اما در داخل مقر تحرکاتی نبود یکی دو جا بود که امکان نفوذ داشتند و آنجا را هم به سرعت پوشش دادیم. اما یک بار می‌خواستند با آر پی جی مقر را بزنند که بچه‌های حفاظت آن‌ها را دستگیر کردند و غائله ختم به خیر شد.

* با مدیر کل حراست نخست وزیری و معاونش دعوایم شد

کار حفاظت خیلی خشک و حساس بود و ما به دلیل اینکه امکانات زیادی نداشتیم باید به صورت فیزیکی مدعوین و پرسنل و مهمانان را بازدید بدنی می‌کردیم و یک بار سر همین مسئله با مدیر کل حراست نخست وزیری و معاونش دعوایم شد و برای حل مسئله نزد نخست وزیر وقت رفتیم و در مسیر دل تو دلم نبود که الان طرف همکارانش را می‌گیرد، اما او به نیروهایش گفت حفاظت مسائل امنیتی را بهتر تشخیص می‌دهد و از ما دفاع کرد.

*پیش بینی راه‌ها و حقه‌های متعدد جهت بمب گذاری در آموزش

 امکانات ما در آن ایام بسیار کم بود و هیچ دستگاهی جهت بازرسی نداشتیم و هرچه وسایلی مثل رادیو دوربین و غیره پیشرفته تر می‌شد امکان بازرسی برای ما دشوارتر بود، مثلا به خبرنگارها گفته بودیم برای برنامه‌هایی که در مقر برگزار می‌شود حتما 24 ساعت قبل موظفید دوربین‌تان را به ما تحویل بدهید و آن‌ها گمان می‌کردند ما چه دستگاه‌های پیشرفته‌ای برای بازرسی دوربین‌ها داریم اما ما دوربین را در اتاقی قرار می‌دادیم که احیانا بمبی داشت ظرف این 24ساعت عمل کند اگر نه که از نظر ما مشکلی نداشت و فردا در برنامه تحویل خبرنگاران می‌دادیم. مثلا در آموزش به نیروها گفته بودیم ممکن است در تسبیح‌ها و یا دکمه لباس‌ها موادی جاسازی کنند که احتمال انفجار داشته باشد اما این مواد در چراغ قوه، رادیو، و باقی وسایل نیز می‌شد جاسازی شود. همیشه دزدها و منافقین یک گام از ما جلوتر حرکت می‌کنند.


هادی معماری

 

*تغذیه نامطلوب محافظان را حل کردیم

 یکی از معضلاتی که با آن درگیر بودیم نحوه تغدیه محافظان بود، خب کار حفاظت کار طاقت فرسایی است یک جوانی که به عشق شهادت و جنگ به سپاه آمده را وقتی برای حفاظت و یک کار کم تحرک و نگهبانی دم منزل یک شخصیت قرار می‌دادند آن هم با 4 ساعت بی‌خوابی در شب و یا ایستادن دم درب منزل آن مسئول کمی خسته کننده بود حالا در این وانفسا یک غذایی مثل تخم مرغ آب پز و از این قبیل مواد خوراکی به آن‌ها می‌دادند و به لحاظ جسمی کم می‌آوردند، در آن زمان با مسئولین مربوطه صحبت کردم و این موضوع حل شد. اما در بحث حفاظت هم نقطه نظراتی داشتیم که به مرور محقق شد مثلا انتقادی که به نحوه تهیه غذا برای مجموعه ریاست جمهوری وارد بود این بود که مرغ منجمد و یا حتی مرغ غیر منجمد نباید خریداری کنید به این دلیل که ما چطوری باید داخل این‌ها را بازرسی کنیم؟ اگر هم مامور خریدی قرار است تعیین شود باید از بچه‌های حفاظت باشد که خود او هم باید از فیلترهای حفاظت جهت خرید مواد غذایی عبور کند و مامور هنگام خرید نباید بگوید محل خرید اقلام کجاست و به مغازه دارها نگوید برای ریاست جمهوری و نخست وزیری خرید می‌کند.

معظل  مواد غذایی به حدی بود که یک بار غذای مسموم باعث شد یک گروهان مسموم شود و تا این عزیزان بهبود پیدا کنند با کمبود نیرو مواجه شدیم.

*دیدار با خانواده شهید سجاد کشاورز رضایی

هر از گاهی با مسئولین مقر به دیدار خانواده‌های شهدا می‌رفتیم. یک بار به صورت اتفاقی با مسئولین بنیاد شهید به منزل یکی از شهدا رفتیم، از قبل مطلع نبودم به منزل شهید کشاورز که از قضاء نیروی خودم بوده می‌رویم، این خانواده دارای دو پسر و یک دختر بودند. هر دو جوان رشیدشان به همراه تنها داماد خانواده به شهادت رسیده بودند. خانه قدیمی و مستاجری را که دیدم دلم گرفت، در دلم می‌گفتم اگر بگویی نیرویت بوده خود نمایی کرده‌ای اما دیدم اگر از شخصیت والای این شهید نگویم ظلم کرده‌ام و کمی به مسئولین توضیح دادم. پدر این شهید می‌گفت من سال‌ها با وانت کار می‌کردم هر وقت اذان می‌گفت می‌ایستادم و نماز اول وقت می‌خواندم. لحظاتی بعد مادر شهید لباس‌ها و وسایل و پوتین شهید را آورد و از خاطرات فرزندشان گفتند. یک کلکسیون و موزه جنگ در گوشه منزلشان درست کرده بودند. آن روز روح شهید کشاورز مرا به آنجا کشاند، این شهید همان جوانی بود که مورد تفقد رهبر معظم انقلاب قرار گرفت.

 


شهید کشاورز رضایی

 

* خاطره دیدار با مقام معظم رهبری

 بعضا با تعدادی ازبچه‌های حفاظت وخانواده‌هایشان خدمت حضرت آقا می‌رسیدیم ایشان در فضایی کاملا صمیمی و گرم ازحضور این عزیزان استقبال می‌کردند و در هر جلسه به فراخور حال ملاقات کنندگان نکات اخلاقی و کاری و خانوادگی را مطرح می‌فرمودند.

 


جلسه آقا با پاسدران مقر مطهر

در این عکسی که ملاحظه کردید حضرت آقا به ذکر ارزش کار پاسداری و نگهبانی و بیدار بودن در راه خدمت به اسلام و همچنین مقام ایثار و شهادت در راه خداوند جهت حفظ اسلام و انقلاب فرمایشاتی داشتند.
این ملاقات‌ها در ایجاد روحیه و تلاش مضاعف بچه‌ها بسیار تاثیرگذار بود.
نفر مقابل مقام معظم رهبری شهیدحسین نیکی ملکی است که در حمله ناو وینسنس به هواپیمای مسافربری شهید شد و برادرش هم قبل از حسین آقا به شهادت رسید.

* در زمان جنگ مقر مطهری 400 شهید تقدیم انقلاب اسلامی کرد

 در زمان جنگ مقر مطهری 400 شهید تقدیم انقلاب اسلامی کرد. جا دارد یادی از چند تن از این شهدای گلگون کفن بکنم. شهید باقر مهدوی، شهید جعفر حمد گو که اول یک پایش قطع شد و به درجه جانبازی نائل آمد و سپس با همان پا در عملیات دیگری شرکت کرد و به شهادت رسید، شهید مهدی مظفری، شهید حسنی، شهید حسن نیکی ملکی، شهید محمود صابر درویش، شهید حسن محمد رضایی،شهید مرتضی حمزه دولابی چند تن از شهدای مقر مطهری در زمان جنگ هستند که الان حضور ذهن دارم. خاطره‌ای از شهید حسن محمد رضاییبه یادم آمد که در هنگام خاکسپاری است. وقتی  پیکر این رزمنده دلاور را در حیات قبر گذاشتند، همسرش نگاهی به چهره شهید رضایی کرد و گفت: «حسن جان! تا امروز من منتظر تو بودم اما از این به بعد تو منتظر من باش...»

 




کلمات کلیدی :

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
قالب وبلاگ | قالب
گالری عکس
دریافت همین آهنگ

قالب وبلاگ