مهتاب وسط یک شب سیاه
چادر سیاه دور سرت مثل اینکه مهتاب می شوی وسط یک شب سیاه
دخدر گل
کلمات کلیدی :
اولین اشک برای علمدار
شب شهادت حضرت عباس سال 1373 توی مسجد محله یمان مداح روضه حضرت را شروع کرده بود. از شب شهادت مولا علی (ع) می گفت و سفارش کردن های مولا، میگویند آن شب مولا دستان ارباب را در دستان علمدار گذاشت و حسابی سفارش کرد که برادر را مبادا تنها بگذارد.
بی اختیارنگاهی به برادر بزرگترم که چند ماهی بود در سانحه ای که در مسجد برایش اتفاق افتاده بود انداختم. اتفاقا همان روز عصا زنان آرام آرام با هم آمده بودیم مسجد خامس آل عبا...
قبل از حرکت بابا سفارش کرده بود من با داداش محمد برو کنار دستش باش کاری چیزی داشت انجام بده هواست بهش باشه بشین کنار دستش تازه جراحی کرده مبادا کسی بهش بخوره... من هم ریز به ریز سفارشات پدر را انجام داده بودم...
چند روز قبل ترش بود که سیدخانم برایم از وفاداری این دو برادر گفته بود و نوار مرحوم کافی را با هم گوش کرده بودیم و من تحت تاثیر جوانمردی حضرت عباس اشک در فکر فرو رفتم
نگاهی به شبستان مسجد انداختم و تلئلو نوری که از پنجره آبی رنگ به داخل می تابید، مداح همچنان می خواند، از حس و حال برادرانه امام حسین ع و حضرت عباس می گفت، از ادب برادر کوچک تر نسبت به برادر بزرگتر از محبت برادر کوچک تر نسبت به برادر بزرگتر، از جوانمردی هایش وقتی که بر سر فرات آبروی آب ریخت...
وقتی به عشق برادرزاده هایش مشک را برداشت و به میدان زد.
از جراحت هایی که به تنش وارد شد...
از رسیدن برادر بزرگتر بر بالین خون آلود برادر کوچک تر...
از شکستن کمر برادر...

مداح می خواند ومن گریه می کردم...اگر می خواستم هم نمی توانستم جلوی این اشک ها رابگیرم. آن شب وقتی دم معروف "ای اهل حرم میر وعلمدار نیامد..." را دادن، دلم ریخت...
امروز بعد از بیست سال هربار این دم را می شنوم چه از ضبط خودرو یک ماشین، چه دامن کشان محمود کریمی، چه نوای مرحوم کوثری...بی اختیار اشک می ریزم...
آن شب روضه عباس،آن دم، با من کاری که باید می کرد را کرد...
پانوشت: هفت سال بعد محمد داداش توی بغلم توی همین ایام آبان ماه پر کشید...
و این بار من بودم که بر بالین پر از جراحت برادر کمرم شکست...
عکس مربوط سال 1378 روز تاسوعا داخل صحن مبارک امامزاده حسن تهران هستش که در فروردین
1379 در روزنامه رسالت،عکاس (رضا نورالله) به چاپ رسید
اون نوجون پیرهن مشکی که نصف صورتش توی عکسه معلومه من هستم
اسفند 92 با حامد عسکری و ناصر نادری مستند ساز در مشهد مقدس
بیست و دومین همایش کتاب مسجد محرم
تقدیر از کتابداران نویسندگان و فعالان حوزه کتاب
به مراه استاد محمد علی گودینی
یکی از عکس هاس شهید شاعری که توسط دوست و همرزمش به تازگی برام ارسال شد رو براتون می گذارم
فروردین 1361 منطقه عین خوش
سمت راست : شهید رئیسی فرمانده گروهان، آیت الله آذری قمی، شهید جواد شاعری؛ امام جمعه وقت مشهد در سال 61 و آقای سلطانی
دوست هم رزم شهید شاعری که از مدیران ستاد پشتیبانی نیروهای مسلح می باشند.
؛
ما چند نفر بودیم
آن ها رفتند و ماندنی شدند
من ماندم و فراموش شدم...
پانوشت: اینم عکس برادران عزیز من آقا جواد و علی داداش و محمد داداش
خدا رحمتشون کنه...
اگر تونستید فاتحه ای براشون ایثار کنید
مادر لباس نوکری برا حسین تنم کرد
رشته ی دار عشقشو از حلقه گردنم کرد
لباس مشکی تنمه
خاک عزا رو سرمه
میخوام به عشق زینبت
به سینه و سر بزنم
بچگیام یادم میاد
تو گوشه ی حسینیه
تو هیئت منتظران
هر آدمی حسینیه
چایی داغ روضه هات
آرامشه وجودمه
دارم بزرگ میشم آق
این سینه ی کبودمه
سینه زدن برای تو تموم آرزوم شده
بچگیام تو هیئت منتظران تموم شده
کاشکی میشد یه بار دیگه عنایتی به ماکنی
تو هییت منتظران نذز ما رو ادا کنی
کاشکی میشد دلامونو ساده و بی ریا کنی
مثل همون بچگیا مارو پر از خدا کنی
کاشکی میشد به مادرت بگی دعامون بکنه
برای نوکریت آقا اهل صفامون بکنه
فقط اینو ازت میخوام ازت آقای خوب عاشقا
نگاه مهربونتو سهم دلم کنی آقا
نوکریت آرزومونه راهش اطاعت از ولی ست
بذار بهت بگم آقا، جون ما و سید علی
پانوشت : این شعر رو سال 89 گفتم برای هییت منتظران که توی اونجا نوکری برای ارباب رو شروع کردم