ارسالکننده : رضا شاعری در : 90/8/27 7:9 عصر
قط خدا میداند که چگونه این روزهای بی قراری را سپری میکنم،
و تو
طبیبی که به دنبال بیمارش میگردد...
رنگ زردم را،
قلب شکسته ام را،
چشمان منتظر و خیسم را،
میدانم که میبینی...
کاش لیاقت حس کردن رایحه خوش عبورت را داشته باشم!
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 90/8/25 11:22 صبح
1)خدا
تو را
شعله کرد،
به جان ما انداخت ...
2)مثل ماهی به آب
محتاجم به تو،
به محرمت ...
3)پسری
خیلی کوچک بود...
پدری
خواست ببوسدش...
تیری...
حسرتی به دلی ...
4)هاجر نبود و ندید
تیغ روی گردن را ...
جایی اما
ذبح شد
پسری
پیش چشم مادرش ...
5)بچهها را
دانه دانه گذاشت روی شتر.
خودش میخواست سوار شود.
محرمی نبود اما...
ای ساروان آهسته ران...
6)اله مادر
زمان و زمان را تکان میدهد.
شمر هم
بدنش میلرزید.
غریب مادر...حسین !
شهید مادر...حسین !
مظلوم مادر...حسین !
7)پریشان کن
زلف خونین را.
قسمتِ ماست
ویرانی ...
8)دارد تمام میشود
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 90/8/25 11:14 صبح
1(صَدْرى...
و شمر.
بُلُوعِ فارِغِ حَباَّئِلِ عُنُقى...
و خنجری که از قفا برید.
شَفَتاىَ...
و چوب خیزران.
جَمیعُِ جَوارِحى...
و نعل تازه و انگشت و پیشانی و چشم و سر و سینه و پهلو و دندان و گلو و ...
انگار کن حسین
روضهی خودش را میخواند
برای اهل بیتش،
برای عباس،
برای زینب...
2)خواهر کوچکم
زبان میریزد برای بابا
روضه میخواند برای من.
هنوز سه سال ندارد...
حسین
بابای خوبم...
3)در مجلسی که روضهی عباس خوانده میشود،
حواستان به چهرهها، به دستها و به صداها باشد.
بعدها که آمد...
نه سری مانده
نه دستی
کمرم را تو شکستی...
4)دنیای کوچکِ بچههای کوچک،
آدم زیاد ندارد؛
بابا، برادر، عمو ...
دنیای کوچکِ بچههای کوچک،
آدم زیاد ندارد
اما کل دنیای کوچکشان
بندِ همان آدمهاست.
اگر بروند
دنیای بچههای کوچک را هم با خودشان میبرند.
شب شد
صبح اومد
ستارهها رفتند
خورشید سر زد
ماه من نیومد...
5)ی دست کربلا
تمام روضهها
در نامت نهفته است ...
عباس که میگویی،
اضطرار زینب میآید جلوی چشمت،
موهای پریشان و گوشهای پارهی بی گوشواره میآید جلوی چشمت،
حسرت آبی که نشست روی دل کودکان میآید جلوی چشمت،
بغضهای کودکانه رقیه میآید جلوی چشمت،
حسرت رباب و حنجر اصغر میآید جلوی چشمت،
کمر شکسته و بیچارهگی حسین میآید جلوی چشمت،
اشک میآید جلوی چشمت،
آب
میآید جلوی چشمت...
یا ابالفضل
6)امید همه باشی
بعد
همهی امیدها
ناامید شود،
تیر و عمود آهنی که نمیخواهی،
خودت جان میدهی...
آب
به خیمه نرسید
فدای سرت.
حسین
قامتش خمید
فدای سرت...
بیا برگرد خیمه...
7)یا حسین . .. .
8)اینهمه را در متن تاریخ بنگر. مبادا غافل شوی و بینگاری که زمان بر تو وفا خواهد کرد و نخواهی مرد؛ نه، زمان بر هیچکس وفا نمیکند، اما با اینهمه، زمان بر عاشورا مانده است و تو، چه امروز و چه دیروز و چه هزار سال دیگر، یا باید در قبیلهی شیطان داخل شوی و به لشکر یزد بپیوندی، و اگر نه، مرد باشی و در خیل اصحاب حسین علیهالسلام پنجه در پنجهی ظلم درافکنی و تا پای خون و جان بایستی...*
* شهید آقا سید مرتضی آوینی
و قربانی خدا که شدی و خونت که ریخته شد روی زمین، هنوز هم تازه است و راه مینمایاند در ظلمات دنیا و زلفت که پیچ و تاب میخورد در باد، بیرقیست که مذبح عاشقان خدا شده است. تو میزان حق شدهای و آدمی میزید تا آنقدر آدم بشود که پا بگذارد در راه تو و گرفتار زلفهای تو بشود...
پاهای لرزانم را یارای آمدن نیست.
پر پرواز من
میشوی؟
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 90/8/25 11:8 صبح
1(به من خبر دادند که عمود آهنین بر سر فرزندم زدهاند
دلها براى شیر بچهام بسوزد که عمود را وقتى بر سرش زدند که دستهایش قطع شده بود
که اگر شمشیر در دستت بود هیچ کس جرئت نزدیک شدن به تو را نداشت...
مدینه،
بقیع،
رو به قبر امالبنین
عجیب روضه عباس میچسبد
بعدِ یک زیارت عاشورا...
2)
داغ دلِ مهدی
معجر است،
معجر ...
هراسان هراسان
من
به دنبال طفلان.
دوان در بیابان
روی خار مغیلان...
3)روز عرفه تمام شد و من دلم بین جبلالرحمه و بینالحرمین میرفت و میآمد. خاطرم بین خدا و حسین حیران بود و انگار کلمات مناجات با خدا، تمامشان پیش چشمم روضه میشدند. هر بار حواسم جمع مناجات با خدا میشد ناگهان کلمهای در فرازی از دعا میآمد و دوباره برمیگشت وجودم سمت حسین...
خدایا نه عقلم و نه دلم هیچ کدام راه نمییایند تا به ذرهای از تو برسند. خودت این انوار را قرار دادی برای ما تا به تو برسیم. تا سمتشان برویم، تا به صراط مستقیم باشیم. خدایا دلم مشغول حسین است و میدانم که خودت راضی هستی به این. خدایا حسین را از من نگیر...
پیکر من در میان قبر
میگوید حسین...
4)در مجلسی که روضهی عباس خوانده میشود،
حواستان به چهرهها، به دستها و به صداها باشد.
بعدها که آمد...
نه سری مانده
نه دستی
کمرم را تو شکستی...
5)دنیای کوچکِ بچههای کوچک،
آدم زیاد ندارد؛
بابا، برادر، عمو ...
دنیای کوچکِ بچههای کوچک،
آدم زیاد ندارد
اما کل دنیای کوچکشان
بندِ همان آدمهاست.
اگر بروند
دنیای بچههای کوچک را هم با خودشان میبرند.
شب شد
صبح اومد
ستارهها رفتند
خورشید سر زد
ماه من نیومد...
6)جوانان بنی هاشم آمدند و ...
دل شرحه شرحهات را
اما
چه کسی از روی زمین جمع کند؟ ...
داری میری میدون
پسرم
شده دلما خون
پسرم...
7)میوهی نوبرانه و تر و تازهی دلت را
اگر پیش چشمت
بچینند و
زیر سم اسبان،
بند از بندش جدا کنند
باید هم بخوانی
جوانان بنی هاشم بیایید...
سوار رشیدم
از پی تو
دویدم.
امیدم امیدم
از تو من
دل بریدم...
جان بابا
خمیدم
8)]چندی نمانده که بیرق علمدار به زمین بیفتد. تنها 20روز دیگر
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 90/8/25 8:52 صبح
یک عمر مادرهایمان، ما را با روضه حسین -علیه السلام- بزرگ کرده اند،
ولی من میخواهم برای نسل آینده ام، قبل از روضه حسین -علیه السلام-، از ابلاغ پیامبر مهربانم بگویم ... و بگویم قصه از کجا شروع شد که درنهایت به کربلا رسید ....
از ما گفتن بود ....
در خانه اگر کس است یک حرف بس است ...
یادم زوفای اشجع ناس آید
وز چشم ترم سوده الماس آید
آید به جهان اگر حسین دگری
هیهات برادری چو عباس آید
محرم ، یاد عاشورا، روضه مولایمان اباعبدلله . .. جانم ارباب
به ما توفیق بده که معرفت در مجالست داشته باشیم
عشق است روز آقا عباس .. .
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 90/8/22 8:3 عصر
یا علی سرمست اولان دیوانه لر قوربان سنه
غم عشقین ده سینان پیمانه لر قوربان سنه
عید ولایت مولا و سرورمان امیرالمونین به خودم و خودتون تبریک میگم. میدونید بچه دوروبرت کلی سید باشه خوبیش اینه که عید غدیر دست خالی نمی مونی! عشق است مادرم سید خانم که دستش پرخیروبرکته . . .
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 90/8/22 11:53 صبح
بعضی مطالبمو چون چند هفته پیش تند تند آپ میکردم احساس میکنم فرصتی نبود تا خونده بشه تصمیم گرفتم بعضی هاشو دوباره بزارم صفحه اول.
به بهانه روز میلاد امام علی علیهالسلام و روز پدر دنبال مطلبی بودم برای پاسداشت این روز عزیز. متنی از مجله همشهری جوان در نظر گرفتم که انصافاً حق مطلب را ادا کرده بود اما قبل از خواندن این متن باید بگویم همه انسانها دنبال سعادت هستند که راه خوشبختی را پیدا کنند و هر کس از راهی به سویش حرکت میکند.
اما قرآن در سوره والعصر میفرماید: تمام انسانهای روی زمین در حال خسران هستند و لحظه به لحظه ضرر میکنند.
با تأمل در این آیه یاد حکایتی افتادم؛ پادشاهی بود که در تونلی تاریک اشیایی گذاشته بود و به مردمش گفت: برای هر کدام از شما جهت عبور از تونل یک گونی کنار گذاشتهام. از در که وارد شدید هرچه زیر پاهایتان هست میتوانید جمع کنید؛ هر کس که جمع کند ضرر میکند و هر که جمع نکند ضرر میکند . . .
داستان پدرها هم همین است. ما در مورد آنها مثل مردم آن پادشاه در حال ضرر کردن هستیم. اگر اشتباه نکنم از مرحوم آیت الله میلانی خواندم؛ ایشان پدر پیری داشتند که خیلی به پدرشان خدمت میکردند. وقتی پدرشان به رحمت خدا رفتند خیلی گریستند. از ایشان پرسیدند شما که از علما هستید چرا صبوری نمیکنید؟ ایشان فرمودند: گریه من از مصیبت پدر نیست چرا که خداوند در قرآن میفرمایند:«انا لله و انا الیه راجعون» گریه من از این است که بزرگترین باب کسب برکات و فضایل دنیوی و اخروی را از دست دادم.
در آخر بد نیست به بهانه روز پدر، یادی هم از پدران آسمانی محله و مسجدمان کنیم:
شهیدان غلامرضا جلالی، علی مبتدا، غلامرضا حنیفهزاده، محمد نورکامی، فرید احمدخانی، صابردرویش، داود شیخی، احمد عادلی و عبدالله سعدی.
"تنهاترین موجودات جهان
هر وقت کسی را میبینم که از پدرش مینالد، ته دلم میگویم:"کافی بود نداشته باشی تا قدر بودنش را بدانی"، هر وقت هم که کسی مرا در حال دلتنگی پدرم میبیند ته دلش میگوید: "کافی بود داشته باشی تا قدر نبودنش را بدانی". اصلا باورکردنی نیست شاید تنها "پدر" باشد که بعضیها بر سر نداشتن آن حسرت میخورند و بعضی بر سر داشتن آن.
البته این تنها بدبختی ما نیست مشکل اینجاست که اصلا نمیتوانیم با شنیدن نام پدر تصور دقیقی از یک آدم داشته باشیم. زمانی که نام مادر میآید همه تصور واحدی از یک موجود مقدس با هالهای از نور دارند. اما وقتی از پدر حرف میزنیم هیچ اجماعی بر سر قضیه نیست. بعضی موجود کمربند به دست را تصور میکنند که شبها وقتی از سر کار برمیگردد، حسابی از خجالت بچهها در میآید. گروهی آدم کمحرفی را مجسم میکنند که لم داده به بالش و پشت به پشت، سیگار دود میکند و دریغ از یک حرف که بین او و بقیه رد و بدل شود؛ تعدادی هم که یک آدم شارلاتان را که در بازار سر هر کسی را کلاه میگذارد، بعضیهای دیگر هم تصورشان از پدر آدم بدبختیست که هرکس میتواند سرش کلاه بگذارد. اما هر وقت بحث پدرها پیش میآید من سریع بند میکنم به این که اصلا چرا نمیتوان سر از کار این موجودات در آورد. شاید تمام اطلاعاتی که یک آدم از پدرش دارد، حتی به یک دهم دانستههای او درباره مادرش هم نرسد. اصولاً پدرها موجودات تو در تویی هستند که حتی نمیتوانی از بیرونیترین لایه آنها سر در بیاوری، چه برسد به لایههای درونی! آنها با سیگارشان سرگرم هستند، در حالی که فرزندان را از سیگار کشیدن منع میکنند. شبها دیر به خانه میآیند، در حالی که مانع شبگردی ما میشوند و کلا همیشه با کارهایی سرگرم هستند که اگر کس دیگری آن را نجام دهد، دمار از روزگارش در میآورند.
با وجود این، پدرها باز هم دوست داشتنی هستند. شاید تنهایی تاریخی آنها که همیشه لمس میکنیم و برای شکستن آن کاری از دستمان برنمیآید، انگیزه اصلی باشد. شاید هم آن شرههای عرق که شب، هنگام بازگشت به خانه روی صورتشان میبینیم، دلمان را میلرزاند. در کل کمتر پدری را دیدهام که برای رفاه زندگی خودش کار کند. همیشه وقتی مرد ثروتمندی را میبینم در کمتر از چند ثانیه میفهمم که خودش هیچ سهمی از ثروتش ندارد و تمام آن پولها در زمان حیات یا پس از مرگ، به حساب فرزندان ریخته میشود.
آنها مظلومترین موجودات روی زمین هستند، در حالی که میتوانند ظالمترین موجودات هم باشند. اصلا نمیتوان گفت کدام تصویر به آنها شباهت بیشتری دارد."
برای شادی روح پدر این حقیر صلواتی بفرستید
رضا شاعری
کلمات کلیدی :