ارسالکننده : رضا شاعری در : 90/9/3 1:18 عصر
دیدم از دور کسی چاره دردت میکرد
وای با تیر سه شعبه، کرد نشانه پسرم
می برم زیرعبایت که نبید مادر
تا کنم همره این تیر نهانت پسرم
کسی میخواد فاتحه بخونه انگشتش رو روی قبر میزاره بچه ها
کاش از قبر تو باقی اثری هیچ نبود
کاش نیزه نشود فاتحه خوانت پسرم
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 90/9/1 5:26 عصر
این رباعی برای ای روزها نیست
اما وقتی چند سال پیش به ذهنم خطور کرد خودمو دیونه تر کرد خوشحال میشم نظر بدبد
چشم تو جام سوره والفجر می دهد
گفتی که صبر کن که خدا اجر می دهد
هرشب که پلک خسته خود می نهم به هم
کابوس قتلگاه تو مرا زجر می دهد . .. .
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 90/9/1 5:23 عصر
روشنی
آنقدر روشن
که دیدنت را
چشم لازم نیست
از این روست که از نابینا رو می گیری . ..
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 90/9/1 5:20 عصر
کودکیش را انداخت هوا
دست هایش باز ماند
سال ها حسرت
سال ها افسوس
سال ها دع
خدایا
کودکی ام را به من برگردا
دعایش مستجاب شد
حالا پدرم
دست به دست عصایی که در عوض کودکی اش گرفته
کوچه ها را می گردد
مثل کودکی اش راه می رود
مثل کودکی اش فکر می کند
مثل کودکی اش حرف میزند
مثل کودکی اش می خندد
مثل کودکی اش
شیرین است
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 90/9/1 5:12 عصر
1)سیب یا گندم فرق نمی کند
عشق تو مرا به زمین کشاند
2)من از آن حسن روز افزون که یوسف داشت فهمیدم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
3)خیانت غیرت عشق است وقتی وصل ممکن نیست
چه آسان ننگ میخوانند نیرنگ زلیخا را
4)غریبه نیستی خاکسترم پر از نگاه توست
4)حالا که آمده ای
من هم همین را میگویم
خدا مارا آفرید
وخودخواهی ما مرزها را
5)
کلمات کلیدی :