ارسالکننده : رضا شاعری در : 91/7/5 7:10 عصر
به نام خدای کلمات
سلام و عرض ادب چند روزی بود که دلم گرفته بود و یکسری اتفاقات که کن فیکونم کرد چند روزی میشه که به مادرم سر نزدم البته به خاطر این بود که نبودم تهران. خیلی دلم به حال و روزش میسوزه ایکاش من میمردم این روزها رو نمی دیدم این چند روز که هفته دفاع مقدس بود طبق روال حضرات از شهرداری آمدن منرل پدری مان فکر کنم 4تا لوح تقدیر دادن و چند تا کاغذ پاره والبته از اونجایی که بنده خودم تخصصم چاپه والبته با این قبیل حضرات به ظاهر حفظ کننده ارزش ها آشنایی دارم میدانم که فقط چاپ کردند پول در بیارن این رو صراحتا یگم. حالم از هرچی دروغگو ومتظاهره به هم میخوره آخه یکی نیست به این .. بگه آخه یه مادر یه پدر یا یه مادر و پدر شهید که اغلبب تنها هستن 4تا لوح تقدیر به چه دردشون میخوره به چه دررررردشون میخوره؟؟؟شما بگید!! میخوان چیکار با 15تا خونواده شهید رفت و آمد سنگین داریم میخوام ببینم برا این 15تا خانواده شهید 60تا لوح تقدیررررررررررر به چه دردی میخوره. دلم برا تنهایی مادران شهدا و وپدراشون میسوزه ... من نمیگم کسی فرش قرمز زیر پاشون پهن کنه اما همینو هم نکنن خانواده هاشون ممنون میشن. لااقل پول بیت مال رو مفت خرج نمیکنن 4تا لوح تقدیر بزنن منطقه ی ما 4000تا شهید داده شما حساب کنید برا هر کدوم به نرخ دقیق وکارشناسی تومنی 5تومن سود چقدر میشه اونم از بیت المال . . کاش....
بگذریم این دفعه که اومدم مسافرت خاتون زنگ زد و یک سری خبرهایی داد که زیاد خوب نبودند و حس و حال هردومان غریب بود قدم که می زدم برای هضم خبرها غزلی متولد شد غزلی که بیانگر حس و حالم بود در آن شب کذایی و درد دلی با ... می نویسم و منتظر پیامهای شما می مونم
ای دلبری ات دلهره ی حضرت آدم
پلکی بزن و دلهره ام باش دمادم
پلکی بزن از پلک تو الهام بگیرم
تا کاسه ی تنبور و سه تاری بتراشم
هر ماه ته چاه نشد حضرت یوسف
هر باکره ای هم نشود حضرت مریم
گاهی عسلم گم شدن رخش بهانه است
تهمینه شود همدم تنهایی رستم
تهمینه شود بستر لالایی سهراب
تهمینه شود یک غم تاریخی مبهم
تهمینه ی من ترس من این است نباشد
باب دلت این رستم بی رخش پر از غم
این رستم معمولی ساده که غریب است
حتا وسط ایل خودش در وطنش . . .
ناچاری از این فاصله هایی که زیادند
ناچارم از این مردن تدریجی کم کم
هر جا بروم شهر پر از چاه و شغاد است
بگذار بمانم ..... که فدای تو بگردم
من نارون صاعقه خورده تو گل سرخ
تو سبز بمان من بدرک من به جهنم
زیاده عرضی نیست یا علی
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 91/7/4 3:27 عصر
مـی خـواسـتم رفــیـق تو باشم ولی نشد
انــگــشــتــر عــقـــیــق تو باشم ولی نشد
دریـــای بــی کـــرانـــه ـی مـــوّاج بــودی و
مـی خـواسـتـم غـریــق تو باشم ولی نشد
می خواستم در این تب رندانه، طبق عشق
مــســتــانـه زیــر تــیـــغ تو باشم ولی نشد
تــو پـــیــر مــاه روی خـــرابــات بــاشــی و
مــن ســالــک طــریـــق تو باشم ولی نشد
مـشکل تـرین مـعادله ـی عـشق باشی و
مــن پــاســخ دقـــیـــق تو باشم ولی نشد
آقـای حـاج هــمّــتِ مــعـروفِ جـبـهـه ها !
می خـواسـتـم رفــیـق تو باشم ولی نشد
محمد عابدینی
1391/6/31
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 91/7/4 3:22 عصر
دردنوشت: دلم میگیرد... از دیدنِ آدمهایی که چشمِ ظاهر بینشان، دیگرِ آدمها را، نه با مقیاسهای حضرتِ خالق، که با مقیاسِ ظاهر میسنجند... نفسم تنگ میشود از میزانی که آدمهای پوچ و درونتهیِ بزککردهیِ پرمدعا را پشت ویترینِ دنیا برای چشمها جلوه میدهد، و دیگران را، هرچقدر هم که انسانتر، در آن پشتهای نادیدنیِ پنهان، مخفی میکند... خلقم تنگ میشود از این دیده نشدنها... از این به حساب نیاوردنها... روحم تنگ میشود از این میزانِ نامیزانِ دنیایی... از زیر پا گذاشته شدنِ روحهایی بزرگ و لطیف.... از چشم بستن بر حقیقتِ انسانها... حضرت پروردگار! ما به این آیهات شدیداً کافریم: إنَّ أکرَمَکُم عِندَاللهِ أتقاکُم ...
عهدنوشت: صاحبِ این عصر و زمانه شمایید... من، بهخاطرِ دلِ شما هم که شده، دنیا را از این نگاهِ پست و حقیر پاک خواهم کرد... از امروز، در ازای هر مقیاسی این چنین، احترامم را به وسعت و لطافتِ روحِ انسانها، چندین برابر خواهم کرد... از امروز، چشمهایم، تنها انسانها را خواهند دید ...
مخاطبنوشت: یاأیّها الّذین آمَنوا، آمِنوا ... لطفا!
تکمله: منظورم از مخاطبنوشت، دقیقاً با همهتان است و با هیچکدام! لطفا کسی به خودش نگیرد ...
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 91/7/1 9:10 عصر
پشت فرمان ماشینش نشسته بودودر تاریکی شب داشت تنها بر می گشت خانه.
ضبط ماشین داشت برای خودش می خواند.
رسید به جلوی مسجد، چند مانع و چند نفر که لباس خاکی به تن داشتند نشان می دادکه به پست ایست بازرسی رسیده.
ایستادوشیشه ماشین را پایین کشید.
جوانی همسن خودش سرش را کنجکاوانه آورد داخل وگفت:" کجا؟ گواهینامه و کارت ماشین؟"
گفت:" سلام! دسته پلیسه"
جوان به سمت مسن ترین خاکی پوش که به نظر فرمانده آنها بود و بعد از چند دقیقه به همراه او برگشت.
فرد مسن تر گفت:" پیاده شو! بچه ها بیاین"
از ماشین پیاده شدو به 7،8 نفری که داشتند کنجکاوانه ماشینش را می گشتند نگاه کرد.
وقتی به خانه برگشت به عکس پدرش خیره شد با همان لبخند همیشگی و لباس خاکی.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 91/6/30 11:5 عصر
آن حامد شیخ، آن پسرش آقا مجتبی، آن دارنده وبلاگ کیمیای ناب، آن که آورنده خنده به لب است، آن شیخ بانمک،آن اقدام کننده جلسه خواستگاری در پیامرسان، ،رفیق فاب حوزوی ها، آن درگیر با دامادهای یک لا قبا، آن زاده یاسوج وبویر احمد، آن عاقد دفترخانه ها، آن وبلاگش دیر به دیر آپ شونده، آن پر از بازدید کننده شونده وبلاگش، از کرامات شیخنا این بود که سنش به بیست نرسیده به محضر شیخ رفت پس گفت: میخواهم شیخ شوم" والحمدااله شد. و در آینده با دوستی پیدا کرد به او می گفت شاعر درباری
و آن شاعر درباری مجددا یادی از آن شیخ وککای بویر احمدی اش کرد وشاعر متنی بنوشت و بفرستاد روی نت از برای آن شیخ . ..
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 91/6/29 10:57 عصر
، سلام خدا بر رسول خدا سلام خدا بر کرامت نبوی اش
سلام و درود خدا بر پیامبر عزیزتر از جانمان که به فضل الهی جان و مال و فرزندان و زندگی مان همگی و یک جا در طبق اخلاص میگذاریم و هدیه میکنم به ساحت ربانی حضرتش؛ درود خدا بر پیامبر عظیم الشان اسلام که اسوه مکارم اخلاق است. ...
درود خدا بر ولی نعمت و مولا و پیشوای عزیزتر از جانمان پیامبر خوبی ها رحمه اللعالمین ؛ سلام خدا بر پیامبری که سلاله اش فخر عالم امکان است؛ سلام خدا بر مولایی که فرزندش اباعبدالله است که ثارالله است همان که ما برایش هرساله و هر ساله گرد هم می آییم و خشم خود را از یزیدیان و مستکبران نشان می دهیم و می دانیم که هر آنچه اباعبدالله سید و وسالارمان مقام و منزلت دارد از وجود مبارک رسول اعظم است؛ والله قسم که دل هر مومنی از شنیدن این همه گستاخی به درد می آید، ما پیرو همان اباعبدالله هستیم و به فضل الهی پیرو و یاران همان امام عزیز هستیم که خود ویارانش تمام زندگیشان را فدای اسلام و دین و نبوت رسول عظیم شاٌن اسلام کردند، اگر امام عزیزمان اراده کند؛ همچون حرفی که خود سالها پیش زد پا در رکاب هستیم(اگر عرصه را بر ما تنگ کنند، واقعه ی عاشورا را تکرار میکنیم) "1"ما نیز بحمدالله کربلایی می شویم، ای آمریکا و ای مستکبران عالم ما تا پای جان در عرصه هستیم تا آخرین نفس از ارزش هایمان دفاع می کنیم.
پانوشت: یارسول الله دلم از جسارت به ساحت آسمانی ات به درد آمده مرا ببخش که بیش از این کاری از دستم بر نیامده به خدا اگر درد این جسارت اگر جان دهیم رواست . .آقای من ما را در پاسداری از دین و ارزش هایمان یاری کن
1"امام خامنه ای
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 91/6/29 2:0 عصر
بابا که شدم
به دخدرم پول تو جیبی نمیدم
تا یواش از پشت سرم بیاد
دستاشو حلقه کنه دور گردنم
موهاشم بخوره تو صورتم
در ِ گوشم پچ پچ کنه
بگه بابایی بهم پول میدی ؟ داریم با بچه ها میریم بیرون ...
موهاشو بزنم کنار . ماچش کنم ، بگم برو از جیبم وردار بابایی
به خاطر دخدرم هم که شده ، یه روزی بابا میشم !!
2)
نبینم روی ابروت خم بیاری
نبینم غصه باشه کم بیاری
یعنی میشه من اون روزو ببینم ؟
توچایی دم کنی واسم بیاری ؟
پانوشت: به خاطر دخدرمم که شده خدا انشالله توفیق دخدر دار شدن بهم میده و توفیق تربیت مناسب
اما واسه محمد مهدی هم پس بخوان
گلاب قمصر کاشانو دارم
تو قلبم قدرت طوفانو دارم
برای سالهای پیر بودن
عصا میخوام چیکار؟مهدی رو دارم
خداوندا میگن شاهی امیری
دعای بنده هاتو می پذیری
عزیز از من توی جنگ خیلی گرفتی
زبونم لال اینو پس نگیری
کلمات کلیدی :