ارسالکننده : رضا شاعری در : 91/7/17 12:55 عصر
اینجا نور است نور است و نور
تا چشم کار میکند محبت است که موج میزند میان زوار و خدام و کبوتران و همه
گمانم در و دیواری نیست که محروم مانده باشد ز گلباران بوسه ی محبت میهمانان این حریم
طنین صلوات نوازش میدهد گوش دل را
هر زائر مهمانیست برگزیده ی مولا و چه عزیز اند برای صاحب خانه
صحن و گنبد و کاشی و سنگش تراش خورده کالای محبت است
از چشمان همه، امید به دستان نوازشگر مولا میبارد
آری اینجا حریم شمس الشموس، عالم آل محمد، علی ابن موسی الرضاست.
و دل بی قرارمان چه آرام میگیرد در جوار حریم قدسیش
کاسه های طلایی سقاخانه طعم محبت میدهند
نگاه های زوار چه زیباست در دیدگانشان باران اشک شوق برپاست
گمانم لذتی نباشد شیرینتر از نشستن کنار ضریح نورانیش
اینجا همه چیز زیباست
رواق ها، صحن ها، زائران، خدام، کبوترها و ...
حتی دفتر امانات
با خودت میگویی کاش میشد ایمانت را، هرچند اندک است، به دفتر امانات رضا بسپری آخر میگویند خوب امانتداریست باشد که، در موسم تنهایی من و من و شاید هم خدای من، هنگام پاسخ زیارت ها، قدم به چشمم بگذارد به بهانه پس دادن این امانت. هرچند شرمنده اش خواهم بود ز سیاهی و تنگی قبری که خود ساخته ام با اعمالم.
نگاهت به دفتر گمشدگان می افتد، چه فکر عجیبی! نجوایی از دل میگوید ای کاش مرا هم به اینجا ببرند! تا نشان از گم کردن پدری دهم که بیش از یک هزار و صد سال است که بنی بشر محروم کرده خود را از نوازش دستان پرمهرش
یعنی میشود اینجا
در حریم رضا
زیر قبه...
به دلم افتاده زیر قبه می آید به زیارت جد غریبش
پس به هوای او مینشیم. به امید اینکه دم من، بازدم او باشد تا هوای نفس نازنینش را استشمام کنم شاید اندکی التیام یابد غم گم شدنمان
اصلا میدانی کمی که با امام رضا نجوا کنی، دلت را می دهد به دستان با محبت امام غایبی که حاضر است. چشمت را که بازکنی می بینی داری با امام زمانت نجوا میکنی و اینجاست که معنای اولنا محمد، اوسطنا محمد، آخرنا محمد و کلنا محمد را درک میکنی.
آری کلکم نور واحد
و اصلا مگر میشود جز به اذن و نگاه قدسی امام زمانت زایر امام رأفت شده باشی؟
مولا جان
اینجا
در جوار بارگاه جد کریمت
بعد از سپاس از اذنتان برای زیارتمان
حاجتی هم داریم ( چه کنیم دیگر سراپا حاجت و نیازیم و شما هم خاندان لطف و کرم اصلا تقصیر خودتان است بی تعارف بگویم پر رویمان کردید)
مولاجان خودتان یادمان دادید که صاحب امر کن فیکونید
پس حالا که خودمان ناامیدیم از خویشتن خویش، دعامان کن تا آن شویم که تو میخواهی و تو نمی خواهی جز رضای حضرت دوست که هرچه داریم و نداریم از اوست
یک دعای دیگر هم هست
راستش را بخواهی کمی تکراریست اما چه کنم که عقل نفی تکرار میکند و دل میلرزد از تکرار و آنرا دوست دارد
پس
الا که راز خدایی خدا کند که بیایی
(هرچند خودمانیم مولا تو که هستی ما اهل نیستی، باید شایسته آمدن به محضرت شویم)
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 91/7/12 1:8 عصر
1)
چشم باز میکنی و میبینی مشغولی
بستنِ چمدانی برای سفر به حرم حضرت رضا
2)
همسرم صدا میکند: دیر شد! چکار میکنی؟؟
من اما دست خودم نیست .
دانه دانه لباسهایم را توی دست میگیرم !
- با این لباس چند گناه کردهام؟
مچالهشان میکنم و توی کمد پرتاب …
لباس بعدی و لباس های بعدی …
حالا دیگر کمد پر شده و چمدان هنوز خالیست …
چکار کنم؟ !
چکار میتوانم بکنم؟
سر درون کیف میبرم و باران ...
3)
گاهی که یاد این می افتم که سالهاست دست نوازش پدری را، و آن کوه استقامت و پشت وپناهم بعد خدا را ندارم؛ ناخود آگاه ذهنم پرمی کشد سمت امام رضا، اگر عزم سفری باشد سمت سلطان طوس با خودم می گویم رفتی مشهد رفتی دم ضریح
پیشِ بابا، تا میتوانی حاجاتت را بگو،
پدرها دوست دارند برای فرزندشان کاری کنند .
به امام رضا گله از یتیمی کن و بزرگ ترین چیزها را از او بخواه؛
خودش !
خودش را بخواه و شفای دردِ سینهاش را به ظهور فرزندش
4)
همیشه میگویم خمینی به ما فهماند که معصوم دیگر چه بوده!!
اهل بیت دیگر چه بوده،رضا که رمز عملیات سربازان خمینی بوده چه بوده؟! وقتی متوجه شدم که شنیدم
کربلای 8 رزمندگانش پشت لباسشان نوشتند فدات بشم امام رضا وهمه فدایی شدند . ..
ولله اغراق نکردهام که بگویم بوی کربلای هشتی ها در حرم حضرت رضا همیشه پیچیده .. .
5)
جای گفتنش اینجاست؛
وقتی که نیت کردم نائبالزیارهاش باشم،
فکر میکردم چه زحمتی به دوش خودم میگذارم …
اما نیابت آن بزرگوار، نمکِ سفرهام شده بود و حال زیارتم .
زیرِ گنبدِ مطهر، زیارت امینالله خواندم
6).
در حرم مولایم سلطان طوس فکرمی کنم، به آینده ای که مقابل گنبد باصفای ابوالفضل العباس،
پیشانی بر زمین داغ کربلا …
اللهم لک الحمد حمد الشاکرین …
بر می گردم و می روم داخل شوم
و زیر لب میخوانم اذن دخول حرم تو، یا ابالفضله
دست عطا و کرم تو، یا ابالفضله
7)
کودکی هایم
دوست داشتم زنجیر بودم،
زنجیرِ کاسههایِ آویزانِ سقاخانه،
چه با وفا بوسه میدادند،
لبهای زائرین رضا را
آخ گفتم آب و یاد تشنگی اباعبدالله جگرم را سوزاند
وکربلا که هنوز قسمتم نشده
8)
روزهای ماه مبارک رمضان
گوشهای بنشین،
ساعات قبل از افطار
و به عطش فکر کن!
نه با فسفر مغز،
یاد بگیر با بر هم زدن لبهایت فکر کنی کربلا را باید به خون فهمید…
لحظه لحظهاش را باید به تو بفهمانند
و الا با عرض معذرت از حضرت سعدی: از دست و زبان که برآید کز عهده ی فهمش بهدرآید…
تمام دعایم در حرم امام الرئوف
ولا جعله الله آخر العهد منی لزیارت الحسین…
انشالله که توفیق زیارت حرمش را داشته باشم به اذن امام رئوف
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 91/7/12 12:12 عصر
زندگی یعنی…
در تاریخ:11م مهر 1391
پسرکم!
از تمام آن شخصیتهای کارتونی که عروسکشان را بهانه میگیری،
مردتر همان فروشندهایست،
که ایرادهای بنیاسرائیلیِ بابا را از اسباببازیهایش
با سر تکان دادن تایید میکند و لبخند تلخ میزند…
پسرکم!
بزرگ که شدی میفهمی گرانی چیست اما،
فقط کاش زودترش مرد گران بودن را فهمیده باشی.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 91/7/12 12:7 عصر
الا یا ایها الساقی!
میدونی؟ لعنت به زندگی مجردی!
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 91/7/10 10:19 صبح
اینجا روستای لرگان از مجموعه روستاهای کجور در استان مازندرانه طبیعته بکر و آب وهواش بی نظیره پیشنهاد میکنم اگه خواستین به روستای کندلوس برید سری به این منطقه ی خوش آبو هوا بزنید. ما الحمدالله هر تابستون حتما ییلاق میریم این دفعه توفیق بود با دوست گرانقدر آقا مهدی روحانی بریم.
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 91/7/6 4:38 عصر
و .... حسرتِ _کربلا_ که بی تابت کند، دیگر _زیارت_ش واجب می شود .....
این روزها هربار که در مقابل نگاه پر مهر شما قرار می گیرم، واژه هایم به زمزمه نام شما جان می گیرند:
السلام علیک یا شمس الشموس ...
چه ذوق می زند دلم، که هرچه بیشتر در شعاع وجود پرنور حضرت آفتاب قرار می گیرد، ظلمت ها و سایه های گناهش بیشتر کم می آورند و آرام آرام محو می شوند ....
مگر می شود نوکر باشی و شب و روز میلادش، دلت بی تاب خنکای نسیم بهشتی صحنش نباشد ....
مگر می شود امشب دلت را دخیل پنجره فولادش نکنی ....
قرار نوشت:
بهانه نوشتنش .... بهانه که نمی خواهد! تولد امام رئوفمان است دیگر ....
فقط خواستم بگویم ای امام همه خوبی های عالم ....
اگر نوکر خوبی برایتان نبوده ام، اما نمک گیر سفره پرمهر شما شده ام ....
تمام آرزویم همسایگی با شما است ... فی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلیکٍ مُقتَدِر ....
نوشتم _فقط_ برای شما ای حضرت آفتاب ....
دست های خالی ما و ....
آمده ام آمدم ای شاه پناهم بده، خط امانی ز گناهم بده
ای حرمت ملجا درماندگان، دور مران از در و راهم بده
لایق وصل تو که من نیستم، اذن به یک لحظه نگاهم بده
..... وَ عادَتُکم الاِحسان ، وَ سَجیَّتُکُمُ الْکَرَم
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 91/7/6 4:34 عصر
سلام ای پسر حضرت زهرا
تویی قبله دلها ، و ما مُحرم این کعبه و مبهوتِ تماشا
همه قطره تو دریا ، همه پست و تو بالا
.....
فقیریم، فقیریم، و عشق است فقیری که تو حج فقرایی
سلام ای پسر حضرت زهرا
تویی قبله دلها ، و ما مُحرم این کعبه و مبهوتِ تماشا
همه قطره تو دریا ، همه پست و تو بالا
.....
فقیریم، فقیریم، و عشق است فقیری که تو حج فقرایی
سلام ای پسر حضرت زهرا
تویی قبله دلها ، و ما مُحرم این کعبه و مبهوتِ تماشا
همه قطره تو دریا ، همه پست و تو بالا
.....
فقیریم، فقیریم، و عشق است فقیری که تو حج فقرایی
داستان پناه بردن آهو به امام مهربانمان را که شنیده ای، سر سوزنی است از داستان ما در این روزگار ....
وقتی که صیاد دنیا، به شکار آهوی دلت، قد علم می کند، _ضمانت_ اوست که ختم این غائله می کند ....
وقتی که دلت می میرد، دم مسیحا از آن اوست که _زنده_ می کند ...
به انتهای دلتنگی های عالم که می رسی، پنجره فولاد است که مهمان گره های دلت میشود ...
وقتی کوله بار گناهت سنگین میشود، نیم نگاه اوست که خدا را _رضا_ می کند ....
دلت آشنا که بخواهد، امین الله دوای دردت می شود و امین خدا بر روی زمین، آشنایت ....
_پرواز_ که یادت رود، سبکباری کبوترهای حرم، دلت را به پرواز در می آورد ....
کلمات کلیدی :