انقلاب اخلاقی
انقلاب ما یک انقلاب اخلاقی بود
خداوند به ما اخلاق انقلابی عطا کند!
کلمات کلیدی :
سیاسیترین تصویر کودکی من
اشکهای مادرم
در صبح چهارده خرداد 68 است…
وقتی ماشینمان -به لطف خدا البته- رسید به نزدیک خانهی مصطفی دیگر حالگرفتگی مسیر را نداشتم. فکر کردم نباید دلسوز خانوادهاش باشم بل باید غبطهخور خودش بشوم. حاشیه زیاد رفتم، خانواده خانه نبودند!
رهبر انقلاب اول رفتهاند خانه شهید رضایینژاد و بعدش میآیند اینجا. یک تیم هم رفته چیذر و دارد توی گوش خانوادهی آنها میخواند که یک مسئولی در راه منزل شماست! یک چیزی در مایههای رئیس بنیاد شهید یا سرداری از سپاه. و معلوم است خانواده مقاومت میکنند که: خوب بگویید آنها هم بیایند اینجا سرمزار. تیمی که رفته بود چیذر بالاخره موفق میشود و معلوم نیست با چه ترفندی راضیشان میکند به آمدن. بالاخره آنها آمدند و ما هم رفتیم بالا. خانهی شهید یک آپارتمان حدود 80 متری و دو اتاقه بود و ساده. دو تا کامپیوتر روی میزی بزرگ در سالن خانه و دو عکس از رهبر به دیوارها و خانه پر از خانمهای چادری جوان و مسن و دو مرد میانسال –باجناق و برادرزن- و دو مرد مو سپید کرده؛ مادر و همسر و خواهرها و خانواده همسر شهید و البته علیرضا پسر مصطفی که هاج و واج مانده بود از حضور ما در خانهشان. اینقدر میفهمید که خبر مهمی هست که همه جمع هستند و اینقدر بزرگ بود که بداند در چنین موقعیتی پدرش هم باید باشد برای پذیرایی و مهمانداری! وکلافه از همین موضوع میپرسید: پس بابا کی میاد؟
همه قیافههای خسته داشتند و معلوم بود خواب درست و حسابی نداشتهاند در این چند روز ولی کسی شکسته نبود. گهگاهی هم لبشان به لبخند باز میشد و البته هنوز نمیدانستند چه کسی به خانهشان خواهد آمد.
خواندم که کامران نجفزاده جاخورده که خبر شهادت پدر را به پسر 4 سالهاش ندادهاند و البته فکر میکنم او هم یک لحظه همه چیز را –مثل من- با فرزند خودش مقایسه کرده که نوشته بود: خبرنگاری یادم رفت؛ و من دیدم مادربزرگ علیرضا داشت به نوهاش میگفت: بابا را خدا فرستاده مأموریت. البته نباید هم انتظار داشت بچهی چهارساله معنای فقدان و مرگ و شهادت را درک کند هرچند فکر میکنم معنای خدا و بابا و مأموریت را خوب میدانست که از این حرف مادربزرگ به آغوش مادرش پناه میآورد و سرش را قایم میکرد لای چادر او.
مسئول ِ همراه ما به پدر و مادر و همسر شهید آرام گفت مهمانشان کیست و خواهش کرد کمک کنند تا همهی موبایلها جمع و خاموش شود. فکر میکردم مثل خانوادههای شهدایی که قبلا دیده بودم ذوق زده شوند یا باور نکنند ولی نه؛ خیلی عادی بلند شدند و موبایلها را جمع کردند. انگار برایشان مسجل بود که آقا خواهند آمد. حالا اگر امروز نه؛ فردایی نزدیک.
پدر شهید بلند شد و رفت برای گرفتن وضو. دستش لرزشی آرام گرفته بود و این نشانهی هیجانی بود که نشانش نمیداد. وقتی پدر برگشت، کوچکترین دخترش –که دیگر حالا او و بقیه هم خبردار شده بودند- لباسهای پدرش را مرتب میکرد.
وقتی میهمان وارد خانه شدند پدر مصطفی از جا بلند شد و جلو رفت و گفت: خوش آمدید و او را بغل کرد. وقتی آقا هم دست به گردن پدر مصطفی انداختند، من پشت سر ایشان بودم و صورت پدر مصطفی را میدیدم. انگار دو پدرِ فرزند از دست داده، داشتند به هم سرسلامتی میدادند. مادر شهید شیواتر سلام کرد: «سلام آقا» و بعد علیرضا را گرفت سمت رهبر و ادامه داد: خیلی وقته منتظرتونه. پدر مصطفی که از آغوش رهبر جدا شد، علیرضا دست انداخت به گردن رهبر. فکر کردم الان غریبی میکند ولی نکرد. مادر مصطفی گفت: علی! آقا را ببوس مادر!
و علیرضا رهبر را بوسید. آقا به محافظی که کنارشان بود گفتند: عصای من را بگیرید. عصا را که دادند، علیرضا را بغل کردند. علیرضا که جا خوش کرد در بغل رهبر، زنها نتوانستند صدای گریهشان را مثل اشکها پنهان کنند. هرچند مادر و همسر شهید هنوز مقاومت میکردند.
آقا تا برسند به صندلیشان، اسم پسر را پرسیدند و حالش را و سلامی کردند به حاضرین. وقتی نشستند روی صندلی، علیرضا هم روی پای رهبر آرام گرفت، بی کلافگی و بی غریبگی.
ساعتم را نگاه کردم. هنوز یک دقیقه نشده بود از ورود رهبر به منزل که ایشان گفت: خوب! خدا درجات این شهیدِ عزیزِ ما را متعالی کند، با شهدای صدر اسلام، با شهدای بدر و احد، با شهدای کربلا محشور کند ان شاءالله.
این خلاف رویهی ایشان بود که اینقدر بیمقدمه شروع کنند در خانهی شهیدی به صحبت. اول معمولاً مینشستند و میشناختند و گپ و گفت میکردند ولی اینجا نه. بعد هم برایم جالب شد که نگفتند «شهیدتان»، گفتند «شهید ما».
و البته فرصت شد تا من خودم هم چهرهی رهبر را ببینم؛ جدی، با هیبت، با ابهت، کمی غمگین و ناراحت و البته مصمّم. این هم چهرهای نبود که در 6-7 خانهی شهدا که قبلاً تجربه رفتنشان را داشتم از ایشان دیده باشم. معمولاً شاد، سرزنده و با نشاط بودند.
«دو ارزش در جوان شما به خوبی تبلور پیدا کرد که هرکدام به تنهایی مایهی افتخار است. یکی جنبهی علم و تحقیق و تسلط بر کار مهمی که زیر دستش بود... این یک بُعدش است که مایهی افتخار است هم برای خانواده و اطرافیان، هم برای ما.
بُعد دوم اهمیتش بیشتر است که همان بُعد معنوی و الهی است. بُعد دوم همان چیزی است که او را آماده میکند برای شهید شدن. حالا البته شهیدشدن برای ما که اهل دنیا هستیم، برای شما که پدر و مادر و همسر هستید و محبت دارید نسبت به او، تلخ است چون در عرصهی ظاهر زندگی فقدان است؛ از دست دادن است؛ این پوستهی شهادت است... لکن اصل شهادت چیزی غیر از این است، برتر از این حرفهاست. اصل شهادت این است که انسان ناگهان از درجات عالیهی الهی سر دربیاورد و مقامش از فرشتگان بالاتر برود. آن زندگی اصلی که همهی ما بعد از چند سال بالاخره واردش میشویم خواه ناخواه، در آن زندگی ابدی جایگاهش عالی بشود، رتبهاش عالی بشود، مورد توجه باشد، فیض او در روز قیامت به دیگران برسد: یَسْعَى نُورُهُم بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ بِأَیْمَانِهِم(1)؛ در ظلمات قیامت وقتی بندگان خوب که از جملهی آنها جوان شماست، حرکت میکنند آنجا را روشن میکنند. در آن روز منافقان میگویند از نورتان به ما هم بدهید و اینها جواب میدهند: قِیلَ ارْجِعُوا وَرَاءکُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا(2)؛ بروید پشت سرتان را نگاه کنید، زندگی دنیاییتان را نگاه کنید، اگر نوری قرار است داشته باشید از آنجا باید داشته باشید. این بُعد دوم شخصیت جوان شما و همهی شهداست.»
علیرضا همچنان روی پای رهبر نشسته بود و با انگشتان کوچکش بازی میکرد. همه مبهوت صحبتهای عمیق و بی مقدمهی رهبر شده بودند و فقط صدای چیلیک چیلیک دوربین عکاس میآمد. انگار آقا این حرفها را علاوه بر خانوادهی شهید داشتند به من هم میگفتند به خاطر آن فکرهایی که قبل از رسیدن به خانهی مصطفی میکردم؛ همنشینی با شهدای بدر و احد، با حمزه و حنظله غسیل الملائکه و بعد هم صحبت از نورافشانی در ظلمات قیامت.
آدم باید غبطه خوردن را خوب بلد باشد برای چنین موقعیتهایی.
«اینها در راه خدا و پیشرفت اسلام شهید شدند. مسأله اینها فقط این نیست که ما میخواهیم از دنیا عقب نباشیم به لحاظ علمی، این تنها نیست یعنی، این هست به علاوه یک چیز مهمتر و آن اینکه ما با حرکت علمیمان اسلام را سربلند میکنیم. از اول انقلاب یکی از بمبارانهای شدیدی که علیه ما شده این بوده که اسلام انقلابی که در یک کشوری حاکم شد و مردم متعبد شدند دیگر راه علم و تمدن بسته میشود، این جزو تهمتهایی بوده که از اول به ما میزدند. خوب اوایل کار هم که ما راهی نداشتیم برای رد این تهمت. سالهای اول و دههی شصت، هنر جوانهای ما مجاهدت بود، ایمان بود. خوب دنیا قبول کرد، گفت: بله ایمانشان خوب است، ولی پیشرفت علم و تمدن و زندگی امکان ندارد. این جوانها این ادعا را باطل کردند. چه این شهید چه سه شهید قبلی، جوانهایی که عرصههای علمی را تصرف کردند و در آنجا حرف نو به میدان آوردند و هویت پیشرونده و استعداد برتر خودشان را و قابلیتها و استعدادهای خودشان را نشان دادند، اینها آبرو درست کردند برای نظام جمهوری اسلامی. این بخش دوم فضیلت اینهاست و همین هم موجب شد خدا به اینها توفیق شهادت بدهد و درجاتشان را عالی کند.
...برای شما هم شهید از دست نرفته؛ مثل پولی که در بانک است. پول در خانه نیست ولی هست. مثل پولی که گم میشود یا دزدیده میشود نیست. شهید شما پیش شما نیست، در خانه نیست، دیگر نمیبینیدش، ولی هست و کجا به دردتان میخورد؟ روزی که انسان از همیشه فقیرتر است. خدا ان شاءالله بهتان صبر بدهد.»
آقا بعد از این صحبتها، رو به پدر شهید کردند و گفتند: چند سالش بود؟ پدر مصطفی گفت: 32 سال. پدر و رهبر هردو مکث کردند. پدر ادامه داد: خدا انشاءالله شما را برای ما نگه دارد. ایشان ارادتمند شما بودند من هم همینطور.
آقا جواب دادند: «سلامت باشید» و تازه برگشتند به روال گذشتهشان با خانوادههای شهدا؛ و از حاضرین در جلسه پرسیدند و نسبتهایشان با مصطفی و لابهلای حرفها هم دعا میکردند.
«راه مجاهدت باز است، راه خدمت باز است. هر کسی در هر جایی میتواند خدمت کند و وقتی خدمت صادقانه شد، خدا اینجور پاداشها را هم به بهترینها میدهد. حالا شنیدم من بعد از شهید مصطفی، دانشجوهای شریف و جاهای دیگر نامه نوشتند و درخواست کردند تغییر رشته بدهند به این رشته. این برکت است. هم زندگیشان برکت داشت هم از دنیا رفتنشان که شهادت بود پربرکت بود.»
نفهمیدم علیرضا کی سریده بود و از بغل رهبر درآمده بود و رفته بود بغل مادرش نشسته بود.
آقا قرآن خواستند و مثل همیشه با طمأنینه در صفحهی اولش نوشتند: تقدیم به خانوادهی شهید مصطفی احمدی روشن. قرآن اول را دادند به پدر مصطفی. پدر مصطفی قرآن را گرفت و گفت: ما از این اتفاق هیچ ناراحت نیستیم شما هم غم به دلتان راه ندهید آقا.
رهبر سر از روی قرآن دوم که داشت در آن برای همسر مصطفی چیزی به یادگار مینوشت، برداشت و گفت: غم داریم! این جور حوادث مثل تیر به دل انسان است. منتها غم نباید انسان را از پا بیندازد. این حوادث علاوه بر اینکه ارادهی انسان را تقویت و به خدا نزدیک میکند یک نتیجهی دیگر هم دارد. ما قبلاً از اهمیت کار خودمان آگاه بودیم ولی آیا از اهمیت آن برای دشمن هم آگاه بودیم؟ این شهادتها میزان اهمیت این فعالیتها برای دشمن را هم برای ما روشن کرد. معلوم شد نتیجه کار اینها مثل پتک توی سرشان خورده که دیگر کارشان به اینجا کشیده که هزینه میکنند تا این همه جوانهای ما را شهید کنند.
مادر شهید گفت: آقا مصطفی از یاران خیلی خیلی صدیق شما بود. واقعا پیرو شما بود.
رهبر گفت: «بله میدانم.»
... و این موضوع را همه کسانی که او را می شناختند، فهمیده بودند؛ حتی سرویسهای اطلاعاتی بیگانه.
آقا ادامه دادند: اهل معنویت و سلوک هم بود، با آقای خوشوقت هم ارتباط داشتند مثل اینکه.
علیرضا جلو رفت یک بار دیگر و بی هوا رهبر و محاسن سپیدش را بوسید.
وقتی آقا داشتند قرآنی به رسم هدیه به همسر شهید میدادند، زن جوان لبش لرزید و بعد چشمهایش. شاید داشت فکر میکرد ای کاش مصطفی بود و این روز باشکوه را میدید که رهبر چانهی کوچک علیرضایشان را میگیرد و میبوسد و قرآن مینویسد به یادگار و هدیه میدهدشان.
وقتی قرآن را گرفت آرام گفت: مصطفی خواب دیده بود بالای تپهای شما به سرش دست کشیدید. رهبر پرسید: کی؟
همسر شهید جواب داد: 20 روز پیش حدوداً. و بعد یک خواهش کرد از رهبر: آقا توی نماز شبهاتون علیرضا را دعا کنید، برای صبرش!
و رهبر قول داد.
مادر مصطفی هم رفت پیش رهبر و آرام گفت: آقا دعا کنید خدا به من صبر بده. من تا حالا عیان گریه نکردم.
آقا گفتند: نه؛ گریه کنید.
مادر شهید گفت: نه گریه نمیکنم نمیخوام اونها خوشحال بشن.
آقا ابرو در هم کشیدند و گفتند: غلط میکنند خوشحال میشوند. گریه برای مادر هیچ اشکالی ندارد. گریه کنید و دعا کنید هم برای اون شهید که الحمدلله درجاتش عالیست و از خدا بخواهید دعای او را شامل حال شماها و ما و همسر و فرزندش بکند.
آقا حرفش تمام شده و نشده چشمهای مادر مصطفی خیس شد.
رهبر به مادر و همسر و پسر و خواهرهای شهید هدیه دادند. پدر همسر مصطفی گفت: آقا سر ما فقط بیکلاه ماند. من هدیه نمیخوام ولی بذارید ببوسمتان.
اینطور شد که او هم سرش بی کلاه نماند. همینطور شوهر خواهر و باجناق مصطفی.
رهبر انقلاب جمله معروف پایان جلساتشان با خانواده شهدا را گفتند: خوب مرخص فرمودید؟ و بلند شدند از روی صندلی. رهبر برای آنها دعا میکردند و آنها برای رهبر. این وسط چفیه را برای علیرضا خواستند و گرفتند. مادر مصطفی رهبر را دعوت کرد خانهشان و آقا گفتند: آمدن من زحمت زیاد دارد برای شما. شما تشریف بیاورید. پدر مصطفی چشمی گفت و رهبر را بدرقه کردند تا کنار در. رهبر که رفتند چهرههای اهل خانه خندان بود. شاید هیچ کس نبود که آرزو نداشته باشد جای مصطفی باشد. خواستیم تازه گپی بزنیم با خانواده مصطفی که رانندهمان آمد بالای سرمان و گفت: بلند بشید که من باید شماها را صحیح و سالم برگردانم! بعد با همان اعتماد به نفس دشمنشکن بلندمان کرد و برد. خانوادهی شهید هم یادشان آمد باید برگردند امام زاده علی اکبر چیذر، پیش مصطفی و هم دانشگاهیهایش.
1) سوره حدید؛ آیه 12
2) سوره حدید؛ آیه 13
منبع:khamenei.ir
امروز آقا باز nv سخنان طوفانی اش کولاک کرد. در تیریبون رسمی ما واز کلام خود حضرت شنیدیم که در جنگ 33روزه که نسخه صهیونیست به هم پیچید، ما دست داشتیم
وجالبتر اینکه آقا امروز گفتند که هر کشوری طلب کمک در برابر اسرائیل کند ما به یاری آن کشور میرویم.
فرصت ندارم بیشتر بنویسم.اما خدا مولای ما رو تا ظهور امام عصرمان نگه دارد. صحیح وسالم.
بر انقلاب:-3
تهدیداتی در برابر تحریم ها داریم که به موقع اعمال می شود
حضرت آیت الله خامنه ای در واکنش به تهدیدات نظامی علیه ایران فرمودند: امریکا و دیگران بدانند که می دانند که ما هم در برابر تهدید و تحریم نفتی تهدیدهایی داریم که هر وقتی که لازم باشد اعمال خواهد شد.
به گزارش خبرنگار مهر، حضرت آیت الله العظمی خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی در خطبه های نماز جمعه این هفته تهران که در دانشگاه تهران برگزار شد با اشاره به تهدیدات آمریکا مبنی بر اینکه همه گزینه ها در رابطه با ایران بر روی میز است، تاکید کردند: تهدید به جنگ به ضرر آمریکاست اما خود جنگ 10 برابر بیشتر به ضرر آمریکاست.
ایشان با تاکید بر اینکه تهدید نشان دهنده عجز آمریکا از مقابل منطقی و گفتمانی است تصریح کردند: این نشان می دهد که گفتمانی در برابر جمهوری اسلامی ایران ندارند و آمریکا جز زور منطقی ندارد و جز خونریزی راهی برای پیشبرد خود ندارد.
رهبر معظم انقلاب خاطر نشان کردند این رویه اعتبار آمریکا را خواهد شکست و این همان چیزی است که سرنوشت رژیم ها را معین می کند و آن نظامی که در چشم مردم خودش اعتبارش بشکند سرنوشتش معلوم است مانند رژیم صهیونیستی.
حضرت آیت الله خامنه ای در واکنش به تهدیدات نظامی علیه ایران فرمودند: آنها و دیگران بدانند که می دانند که ما هم در برابر تهدید جنگ و تحریم نفتی تهدیدهایی داریم که هر وقتی که لازم باشد اعمال خواهد شد.
هر جا هر ملتی با رژیم صهیونیستی مبارزه کند ما پشت سرش هستیم
رهبر انقلاب در واکنش به ادعای حکام بحرین مبنی بر دخالت ایران در امور این کشور تأکید کردند: اگر در بحرین دخالت می کردیم قطعا اوضاع طور دیگری می شد.
به گزارش خبرنگار مهر، رهبر انقلاب در بخش دیگری از خطبه اول نماز جمعه این هفته تهران، با اشاره به تحولات منطقه و بیداری اسلامی تصریح کردند: در فاصله بین دو دهه فجر از سال گذشته تاکنون 4 طاغوت به زیر کشیده شدند.
ایشان نتایج انتخابات در تونس و مصر را نشاندهنده شکست آمریکایی ها و غربیها و دسته های تبلیغاتی آنها در اسلام هراسی عنوان و تصریح کردند: مردم کشورهای منطقه طرفدار اسلام هستند.
رهبر معظم انقلاب یکی دیگر از آثار تحولات اخیر منطقه را ضعف روز افزون رژیم صهیونیستی عنوان و تأکید کردند: در پی بیداری اسلامی مردم منطقه این رژیم دچار انزوا شده است. ایشان یکی از برکات این تحول را امیدوار شدن جوانان فلسطینی عنوان کردند.
رهبر معظم انقلاب با بیان اینکه ملت بحرین از همه مظلوم ترند، تصریح کردند: ملت بحرین درخواست به حقی دارند اما در بایکوت خبری و رسانه ای، رسانه های دنیا هستند.
ایشان با اشاره به ادعای حکام بحرین مبنی بر دخالت در مسائل داخلی این کشور با تکذیب این ادعا تأکید کردند: ما جایی که دخالت کنیم صریح می گوییم، در قضیه فلسطین دخالت کردیم که نتیجه اش پیروزی جنگ 33 روزه و 22 روزه بود؛ دخالت کردیم و صریح گفتیم بعد از این هم هر جا هر ملتی با رژیم صهیونیستی مبارزه کند ما پشت سرش هستیم و هیچ ابایی از این موضوع نداریم.
رهبر انقلاب تأکید کردند: اگر در بحرین دخالت می کردیم قطعا اوضاع طور دیگری می شد.
ایشان با اشاره به ضعف سیاسی و اقتصادی روز افزون آمریکا و شکست های پیاپی این کشور در عراق و فلسطین تأکید کردند: آمریکایی ها بدون هیچ دستاوردی از عراق خارج شدند.
رهبر انقلاب با اشاره به قضایای داخلی آمریکا تأکید کردند: این کشور از لحاظ داخلی هم دچار ضعف شده و ملت آمریکا بیش از 4 ماه است که در اعتراض به سیاست ها و وضعیت اقتصادی کشور در خیابان ها هستند.
ایشان با اشاره به تحریم های کشورهای غربی علیه ملت ایران تصریح کردند: تأکید ویژه دشمنان ایران در تحریم ها نشان دهنده ضعف آنهاست و در درجه بعدی این تحریم ها به این دلیل که باعث توجه به استعدادهای داخلی می شود به نفع ملت ایران است.
سلام بر نایب برحق مهدی موعود.
فردا نماز جمعه به امامت خطیب توانای جهان اسلام
فردا انشالله مولا و مقتدامون رو از نزدیک رخ منورش رو زیارت می کنیم.
وقتی جمله های حضرت امام در سالهای دهه 60رو میخونم واون همه رضایت حضرت امام در مورد رییس جمهور وقت رو می بینم. با خودم میگم چند نفر از سیاسیون هستند که از همون اول همون صراطی رو که انتخاب کردند.در اون استمرار داشتند؟؟! به نظرم، حضرت آقا از اون معدود افرادی بود که هر چه پیش رفت محبوب تر و ثابت قدم تر شد در راه اسلام وانقلاب
(الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا . . .) آقا مصداق بارز همین آیه ست.
هرچه تصویر های آقارو نگاه میکنم هر روز زیبایی در چهره ایشان زیاد تر میشه. به قولی میگن فلانی انگار چهره و صورتش فرّ داره.یا رخش فرّ داره مثل فرّخ. آقا هر روز چهره اش نورانی تر میشه.خدا چه سیمای نورانی ای به ایشان عنایت کرده.
مومنین خدا جز سلام وسرور در چهره شان نیست
هرچه میگذریم بر اون توانایی خطبه خواندن آقا اضافه می شود. هر روز به کمال می رسند.هر روز بلاغت کلامشان بیشتر می شود. اگر بگوییم بزرگترین خطیب جهان اسلام هستند غلو نیست.روزهای اول انقلاب و نوع خطبه خواندن آقارو ملاحظه کنید. اون موقع با هیجان و شور وحال جوانی وامروز با طمأنینه یک رهبر الهی. ایشان پرچمدار نهضت اباعبدالله هستند. پرچم دار دین پیامبر خوبی ها. همان طور که هارون حضرت موسی را با کلام محکم خود یاری فرمودند. امروز ولی امر مسلمین جهان خود عمار جبهه اسلام ودین شده. خود یاور ملت ایران شده.
رب اشرح لی صدری . . .
فردا هم منتظر جملات زیبای پدر معنوی مان هستیم. خدا انشالله به پدر انقلاب ما طول عمر بدهد تا ظهور مهدی موعود(عج) میعاد ما جمعه دانشگاه تهران . ..