ارسالکننده : رضا شاعری در : 93/1/19 11:0 صبح
آرزوی شخصی ندارم تا ..
مادرم زار و غمگین است
حق ندارم نا امید بشوم ! فرقِ من با گذشته ام این است
قول میگیرم از تو با قهرت زخم ِ هیچکس را عمیق نکنی
سال نو می شود به شرطی که
خنده ات را دریغ نکنی :)
برای مادرم که روز های آخر سال دلش گرفته بود...
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 92/12/26 1:57 صبح
اللهم انی اعوذ بک من الکرب و البلا.
آری برای قدم به قدم رشد و شکوفایی اسلام و انقلاب چه مادرها که داغدار نشدند و چه لاله های بهشتی که پرپر نشدند و چه دردانه ها که یتیم نشدند و امروز ما قرار است ادامه دهنده راهشان باشیم و چقدر شرمنده ایم شهدا. شرمنده ایم که بندهای دنیایی گرفتارمان کرده است و زندگی جهادی برایمان افسانه و اسطوره پیشینیان شده است. که ما را چه به این حرف ها؟ بگذار زندگیمان را بکنیم، فقط آرزوی شهادت را گاه گاهی که یادواره ها و روایتگری ها حالی به روحمان میدهند از خدا می خواهیم؛ غافل از اینکه "هزار ان سال از آغاز حیات بشر بر این کره ی خاکی می گذرد و همه ی آنان تا به امروز مرده اند? و ما نیز خواهیم مرد و بر مرگ ما نیز قرن ها خواهد گذشت؛ خوشا آنان که مردانه مرده اند. و تو ای عزیز ! بدان، تنها کسانی مردانه می میرند? که مردانه زیسته باشند. 1"
(خدایا مردانه زیستن را روزی مان فرما.)
1) بالخره در محله ی ما در دارالشهدای تهران دل یه مادر آروم گرفت...
2) کاش بقیه ی مادرا هم بچه هاشون بیان...
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 92/12/14 2:54 عصر
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 92/12/14 2:39 عصر
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 92/11/25 11:39 صبح
حرف مرا، پشت سرم، میزنی
خبرش میرسد؛
خوشحال میشوم که گناهانم را میشویی!
از گناه دوستداشتنت پاک؛
غرق در ثواب نفرتت میشوم!
روزها، بل ماههاست، ثواب بیشتری میبرم؛
نه دوستت دارم، نه از تو متنفرم!
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 92/11/16 8:50 عصر
عزیز میگه مردها هر قدر هم که بزرگ و باسواد و پول دار بشن، باز هم مثل بچه ها هستند. زود قهر میکنن،
زود پشیمون می شن و زود آشتی می کنن.
ممکنه جلو زن ها چیزی نگن اما تنها که شدند شروع می کنن به بغض کردن.
می گه به همین خاطره که کسی گریه ی مردها رو نمیبینه. عزیز میگه زن ها هر قدر هم که کوچیک باشن اما مادرند، پناه مردها هستند. حتی دختر کوچولوها پناه باباهاشون هستند .
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : رضا شاعری در : 92/11/16 7:35 عصر
جنگ
اگر چشم داشت
از شرم اشکهای مادرم
هیچ تفنگی را شلیک نمیکرد؛
گلولهها بر تن برادرم
او را مجروح میکرد
او بود که درد میکشید
او بود که شهید میشد؛
جنگ
نبرد نابرابری بود
که مادرم را نشانه رفته بود !
کلمات کلیدی :